اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





پارادوکس معیوب
هر سرنوشتی برای جنگ اوکراین، ممکن است برای ایالات متحده ناگوار باشد


۳۰ آبان ۱۴۰۱   1211  1  0 دیدگاه
در میان محققان روابط بین‌الملل به‌طور گسترده پذیرفته شده است که گرایش قدرتمندی برای تشدید جنگ‌های طولانی‌مدت وجود دارد. با گذشت زمان، ممکن است کشورهای دیگر وارد این درگیری شده و سطح خشونت احتمالاً افزایش می‌یابد. احتمال وقوع این اتفاق در جنگ اوکراین واقعی است. این خطر وجود دارد که پای ایالات متحده و متحدانش در ناتو به جنگ کشیده شود. همچنین احتمال استفاده از سلاح‌های هسته‌ای در اوکراین وجود دارد و حتی ممکن است به تبادل هسته‌ای بین روسیه و ایالات متحده منجر شود. دلیل اساسی که ممکن است این نتایج محقق شود این است که مخاطرات برای هر دو طرف بسیار زیاد است و بنابراین هیچ‌کدام نمی‌توانند از عهدۀ باختن برآیند.

اشاره: با شروع جنگ اوکراین، حجم وسیعی از تحلیل‌های حقوقی و اخلاقی از این بحران، فضای عمومی جهان را پر کرد. تحلیل‌هایی که تلاش می‌کردند به اتکای قوانین بین‌المللی یا هنجارهای اخلاقی، قضاوتی (عمدتا علیه روسیه) دربارۀ جنگ داشته باشند. اما همهٔ این قضاوت‌ها درست از آن جهت که نقطۀ کانونی تحلیل خود را نه واقعیت صحنه بلکه گزاره‌های انتزاعی اخلاقی-حقوقی قرار می‌دادند، نهایتا نمی‌توانستند واقعیت را تحلیل کنند. در این میان جوزف مرشایمر استاد مشهور دانشگاه شیکاگو و نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل، در سخنرانی‌ای که به تاریخ 16 ژوئن 2022 در موسسۀ اتحادیه اروپا انجام داده است، تلاش کرده است تا تحلیل‌های اخلاقی را درون واقع‌گرایی مضمحل کند تا از این راه بتوان واقعا دربارۀ علت‌ها و پیامدهای واقعی جنگ اوکراین سخن گفت. تحلیل او اگرچه شواهد امکان ائتلاف اروپا و روسیه را -به عنوان قطب جدید قدرت در جهان تحت عنوان اوراسیا- نادیده گرفته است، اما از این حیث که وقوع جنگ را به‌واسطه تحرکات آمریکا، یک ضرورت واقعی (و نه یک اقدام ماجراجویانه از سوی پوتین) می‌داند، یک گام روبه‌جلو در ارائۀ تحلیل درباره این جنگ است.

*عکس: ضیافت شام سران ناتو با حضور ولادیمیر پوتین به عنوان میهمان نشست سالانه ناتو در بخارست (2008)

جنگ در اوکراین یک فاجعۀ چندبعدی است که احتمالاً در آیندۀ قابل پیش‌بینی بسیار بدتر خواهد شد. هنگامی که یک جنگ موفقیت‌آمیز است، توجه کمی به علل آن می‌شود، اما زمانی که نتیجه و پیامد فاجعه‌آمیزی دارد، درک چگونگی وقوع آن بسیار مهم می‌شود. مردم می‌خواهند بدانند:  چگونه در این وضعیت وحشتناک قرار گرفتیم؟

من در طول زندگی خود دو بار شاهد این پدیده بوده‌ام. اول در جنگ ویتنام و دوم در جنگ عراق. در هر دو مورد، آمریکایی‌ها می‌خواستند بدانند چگونه کشورشان می‌توانست اینقدر بد محاسبه‌گری نماید.  با توجه به اینکه ایالات متحده و متحدانش در ناتو، در وقایعی که منجر به جنگ اوکراین شد، نقش تعیین کننده‌ای ایفا نموده‌اند –و اکنون نیز نقشی محوری در هدایت آن جنگ دارند– مقتضی است که مسئولیت غرب در قبال این فاجعه ارزیابی شود.

من امروز دو بحث اصلی را مطرح می‌کنم.

اول، ایالات متحده مسئول اصلی ایجاد بحران اوکراین است. این به معنای انکار این نیست که پوتین جنگ را آغاز نمود و او مسئول هدایت روسیه در جنگ است. همچنین نمی‌توان انکار کرد که متحدان آمریکا تا حدی مسئولیت دارند، اما آنها تا حد زیادی از رهبری واشنگتن در مورد اوکراین پیروی می‌کنند. ادعای اصلی من این است که ایالات متحده سیاست‌هایی را در قبال اوکراین پیش برده است که پوتین و دیگر رهبران روسیه آن را تهدیدی وجودی می‌دانند، نکته‌ای که آنها طی چندین سال بارها به آن اشاره کرده‌اند. به‌طور خاص، من در مورد دلمشغولی آمریکا برای وارد کردن اوکراین به ناتو و تبدیل آن به یک سنگر غربی در مرز روسیه صحبت می‌کنم.  دولت بایدن تمایلی به رفع این تهدید از طریق دیپلماسی نداشت و در واقع در سال 2021 ایالات متحده را مجدداً متعهد کرد که اوکراین را به عضویت ناتو درآورد. پوتین با حمله به اوکراین در 24 فوریه سال جاری پاسخ داد.

دوم، دولت بایدن به آغاز جنگ با دو برابر کردن قدرت خود علیه روسیه واکنش نشان داده است. واشنگتن و متحدان غربی‌اش متعهد به شکست قاطع روسیه در اوکراین و اعمال تحریم‌های جامع برای تضعیف شدید قدرت روسیه هستند. ایالات متحده به‌طور جدی علاقه‌ای به یافتن راه‌حل دیپلماتیک برای جنگ ندارد. این بدان معناست که جنگ احتمالاً برای ماه‌ها و اگر نگوییم سال‌ها، به طول خواهد انجامید. در این روند، اوکراین، که قبلاً به شدت آسیب دیده، صدمات بیشتری را تجربه خواهد کرد. در اصل، ایالات متحده اوکراین را در مسیر سرخوشی هدایت می‌کند. علاوه بر این، خطر تشدید جنگ وجود دارد، زیرا ممکن است پای ناتو به جنگ کشیده شود و از سلاح‌های هسته ای استفاده شود. ما در دوران پرخطری زندگی می‌کنیم.

اجازه دهید اکنون بحث خود را با جزئیات بیشتر بیان کنم و با توصیف پنداشت همگانی و نظر قاطبه در مورد علل درگیری اوکراین شروع کنم.

پنداشت همگان

در غرب به‌طور گسترده و یقینی باور بر این است که پوتین تنها مسئول ایجاد بحران اوکراین و قطعاً مسئول جنگ فعلی است. گفته می‌شود که او جاه‌طلبی‌های امپریالیستی دارد، به این معنی که او در صدد فتح اوکراین و دیگر کشورها نیز هست. همۀ اینها به منظور ایجاد روسیۀ بزرگی است که شباهت‌هایی به اتحاد جماهیر شوروی سابق داشته باشد. به عبارت دیگر، اوکراین اولین هدف پوتین است، اما آخرین هدف او نیست. همانطور که یکی از محققین بیان کرد، او «به یک هدف شوم و دیرینه عمل می کند: پاک کردن اوکراین از نقشۀ جهان». با توجه به اهداف ادعایی پوتین، پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو و افزایش سطح نیروی خود در اروپای شرقی برای این ائتلاف کاملاً منطقی است. به هر حال، امپراتوری روسیه باید مهار شود.

در حالی که این روایت بارها و بارها در رسانه‌های جریان اصلی و تقریباً از سوی همۀ رهبران غربی تکرار می‌شود، هیچ مدرکی برای حمایت از آن وجود ندارد. تا آنجایی که خوراک‌دهندگان ِ «پنداشت همگان» شواهدی ارائه می‌دهند، تأثیر چندانی بر انگیزۀ پوتین برای حمله به اوکراین ندارد. به عنوان مثال، برخی تاکید می‌کنند که او گفته است که اوکراین یک «دولت ساختگی» است و نه یک «دولت واقعی».  با این حال، چنین اظهارنظرهای مبهم هیچ چیزی در مورد دلیل او برای رفتن به جنگ نمی‌گوید. این در مورد اظهارات پوتین نیز صادق است که او روس‌ها و اوکراینی‌ها را «مردم واحد» با تاریخ مشترک می‌بیند. برخی دیگر اشاره می‌کنند که او فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را «بزرگترین فاجعۀ ژئوپلیتیک قرن» خوانده است. البته پوتین همچنین گفته است که: «کسی که شوروی را از دست ندهد، دل ندارد. هر که بخواهد آن را پس بدهد مغز ندارد.» با این حال، دیگران به سخنرانی‌ای اشاره می‌کنند که در آن او اعلام کرد که «اوکراین مدرن کاملاً توسط روسیه یا به عبارت دقیق‌تر توسط بلشویک‌ها و روسیه کمونیستی ساخته شده است». اما همانطور که او در همان سخنرانی خود با اشاره به استقلال امروز اوکراین گفت: البته، ما نمی‌توانیم رویدادهای گذشته را تغییر دهیم، حداقل باید آنها را آشکارا و صادقانه بپذیریم.»

برای اثبات این موضوع که پوتین به دنبال تسخیر تمام اوکراین و الحاق آن به روسیه بود، باید شواهدی ارائه کرد که اولاً او آن را هدفی مطلوب دانسته، دوم اینکه آن را هدفی عملی می داند، و سوم، او قصد دارد این هدف را دنبال نماید. هیچ مدرکی در سوابق عمومی وجود ندارد که پوتین چنین چیزی را در نظر داشته باشد، چه رسد به اینکه قصد پایان دادن به اوکراین به عنوان یک کشور مستقل و تبدیل آن را به بخشی از روسیه بزرگ در هنگام اعزام نیروهای خود به اوکراین در 24 فوریه داشته باشد.

پوتین در همان مقاله در 12 ژوئیه 2021 و بار دیگر در سخنرانی مهمی که در 21 فوریه سال جاری ایراد کرد، تاکید کرد که روسیه «واقعیت ژئوپلیتیک جدیدی را که پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت» می پذیرد.  او همین نکته را برای سومین بار در 24 فوریه، زمانی که اعلام کرد روسیه به اوکراین حمله خواهد کرد، تکرار کرد. وی به ویژه اعلام کرد که «برنامه ما برای اشغال سرزمین اوکراین نیست» و به صراحت اعلام کرد که به حاکمیت اوکراین احترام می‌گذارد، اما فقط تا یک نقطه: «روسیه نمی تواند احساس امنیت کند، توسعه یابد و وجود داشته باشد در حالی که با تهدید دائمی از خاک اوکراین امروزی مواجه است». در اصل، پوتین علاقه ای به تبدیل اوکراین به بخشی از روسیه نداشت. او علاقه‌مند بود مطمئن شود که این کشور به «سکوی پرشی» برای تجاوز غرب به روسیه تبدیل نشود، موضوعی که به زودی درباره آن بیشتر خواهم گفت.

ممکن است کسی استدلال کند که پوتین در مورد انگیزه‌های خود دروغ می‌گوید، زیرا او تلاش می‌کرد جاه‌طلبی‌های امپراتوری خود را پنهان کند. همانطور که مشخص است، من کتابی در مورد دروغگویی در سیاست بین‌الملل نوشته‌ام -چرا رهبران دروغ می‌گویند: حقیقت دربارۀ دروغ‌گویی در سیاست بین‌الملل- و برای من واضح است که پوتین دروغ نمی‌گفت. برای شروع، یکی از یافته‌های اصلی من این است که رهبران زیاد به یکدیگر دروغ نمی‌گویند. آنها بیشتر به مردم خود دروغ می‌گویند. در مورد پوتین، هر کس در مورد او فکر کند، او سابقۀ دروغ گفتن به رهبران دیگر را ندارد. علاوه بر این، او در دو سال گذشته بارها و بارها افکار خود را دربارۀ اوکراین بیان کرده است و به‌طور مداوم تاکید کرده است که نگرانی اصلی او روابط اوکراین با غرب، به‌ویژه ناتو است. او هرگز اشاره‌ای نکرده است که می‌خواهد اوکراین را بخشی از روسیه کند. اگر این رفتار، همه بخشی از یک کمپین فریبکاری عظیم باشد، در تاریخ ثبت‌شده، بی‌سابقه خواهد بود.

شاید بهترین شاخصی که نشان می‌دهد پوتین تمایلی به فتح و جذب اوکراین ندارد، استراتژی نظامی است که مسکو از آغاز کارزار به کار گرفته است. ارتش روسیه برای تسخیر تمام اوکراین تلاش نکرد. این امر مستلزم یک استراتژی کلاسیک بلیتزکریگ بود که هدف آن تسخیر سریع تمام اوکراین با نیروهای زرهی با پشتیبانی نیروی هوایی تاکتیکی بود. با این حال، این استراتژی عملی نبود، زیرا تنها 190000 سرباز در ارتش مهاجم روسیه وجود داشت، که نیروی بسیار کمی برای شکست و اشغال اوکراین است که نه تنها بزرگترین کشور بین اقیانوس اطلس و روسیه است، بلکه بیش از 40 میلیون نفر جمعیت دارد. جای تعجب نیست که روس‌ها استراتژی اهداف محدود را دنبال می‌کردند که بر تسخیر یا تهدید کیف و تسخیر بخش وسیعی از قلمرو در شرق و جنوب اوکراین متمرکز بود. به طور خلاصه، روسیه توانایی تسلط بر تمام اوکراین و حتی تسخیر سایر کشورهای اروپای شرقی را نداشت.

از مقاله 12 ژوئیه 2021 پوتین آشکار است که او در آن زمان درک می‌کرد که ناسیونالیسم اوکراین یک نیروی قدرتمند است و جنگ داخلی در دونباس که از سال 2014 ادامه داشت به مسموم کردن روابط روسیه و اوکراین کمک زیادی کرده بود. او مطمئناً می‌دانست که نیروهای مهاجم روسیه با آغوش باز مورد استقبال اوکراینی‌ها قرار نمی‌گیرند، و اگر روسیه نیروهای لازم برای تسخیر کل اوکراین را داشته باشد، تسخیر اوکراین یک وظیفۀ بسیار دشوار خواهد بود، که این کار را نکرد.

در نهایت، شایان ذکر است که به ندرت کسی این استدلال را مطرح کرد که پوتین از زمانی که قدرت را در سال 2000 به دست گرفت تا زمانی که بحران اوکراین برای اولین بار در 22 فوریه 2014 شروع شد، جاه‌طلبی‌های امپریالیستی داشت. در واقع، رهبر روسیه میهمان دعوت شده برای نشست آوریل 2008 ناتو در بخارست بود، جایی که ائتلاف اعلام کرد که اوکراین و گرجستان در نهایت عضو خواهند شد. مخالفت پوتین با این اعلامیه تقریباً هیچ تأثیری بر واشنگتن نداشت، زیرا روسیه برای جلوگیری از گسترش بیشتر ناتو بسیار ضعیف ارزیابی شد، همانطور که برای متوقف کردن امواج گسترش ناتو در سالهای سال 1999 و 2004 بسیار ضعیف بود.

در همین راستا، توجه به این نکته مهم است که گسترش ناتو قبل از فوریه 2014 با هدف مهار روسیه نبود.  با توجه به وضعیت غم‌انگیز قدرت نظامی روسیه، مسکو در موقعیتی قرار نداشت که بتواند سیاست‌های انتقام جویانه را در اروپای شرقی دنبال کند. مایکل مک‌فول، سفیر سابق ایالات متحده در مسکو، یادآور می‌شود که تصرف کریمه توسط پوتین قبل از شروع بحران در سال 2014 برنامه‌ریزی شده نبود. این یک حرکت تکانشی در پاسخ به کودتایی بود که رهبر طرفدار روسیه در اوکراین را سرنگون کرد. به‌طور خلاصه، گسترش ناتو برای مهار تهدید روسیه نبود، بلکه بخشی از یک سیاست گسترده‌تر برای گسترش نظم بین‌المللی لیبرال به اروپای شرقی و ساختن کل قاره شبیه اروپای غربی بود.

تنها زمانی که بحران اوکراین در فوریه 2014 شروع شد، ایالات متحده و متحدانش ناگهان پوتین را به عنوان یک رهبر خطرناک با جاه‌طلبی‌های امپریالیستی و همچنین روسیه را به‌عنوان یک تهدید نظامی جدی توصیف کردند که باید مهار شود. چه چیزی باعث این تغییر شد؟ این رتوریک جدید برای خدمت به یک هدف اساسی طراحی شده بود: تا غرب بتواند پوتین را مسئول بروز مشکلات در اوکراین بداند و اکنون که بحران به یک جنگ تمام‌عیار تبدیل شده است، ضروری است مطمئن شویم که او به‌تنهایی مقصر این چرخش فاجعه‌بار حوادث است. این بازی سرزنش نشان می‌دهد که چرا پوتین اکنون به‌طور گسترده به‌عنوان یک امپریالیست در غرب به تصویر کشیده می‌شود، حتی اگر هیچ مدرکی برای حمایت از این دیدگاه وجود نداشته باشد.

اجازه دهید اکنون به علت واقعی بحران اوکراین بپردازم.

علت واقعی مخمصه
ریشۀ اصلی این بحران، تلاش آمریکامحور، برای تبدیل اوکراین به یک سنگر غربی در مرزهای روسیه است. این استراتژی سه شاخه دارد: ادغام اوکراین در اتحادیه اروپا، تبدیل اوکراین به یک لیبرال دموکراسی طرفدار غرب، و مهمتر از همه، الحاق اوکراین به ناتو. این استراتژی در آوریل 2008 در اجلاس سالانۀ ناتو در بخارست، زمانی که ائتلاف اعلام کرد که اوکراین و گرجستان «عضو خواهند شد» به اجرا گذاشته شد. رهبران روسیه بلافاصله با خشم پاسخ دادند و این را به صراحت اعلام کردند که آنها این تصمیم را یک تهدید وجودی می‌دانند و به هیچ یک از این کشورها اجازه نمی‌دهند به ناتو بپیوندند. به گفتۀ یک روزنامه‌نگار معتبر روسی، پوتین «خشمگین شد» و هشدار داد که «اگر اوکراین به ناتو بپیوندد، بدون کریمه و مناطق شرقی این کار را انجام خواهد داد و به سادگی از هم خواهد پاشید».

ویلیام برنز که اکنون رئیس سیا است، اما در زمان اجلاس بخارست سفیر ایالات متحده در مسکو بود، یادداشتی به کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه وقت نوشت که به اختصار تفکر روسیه در این مورد را توصیف می‌کند. به گفتۀ وی: «ورود اوکراین به ناتو روشن‌ترین خط قرمز برای نخبگان روسیه (نه فقط پوتین) است. در بیش از دو سال و نیم گفت‌وشنود با بازیگران کلیدی روسیه، حتی تندترین منتقدان لیبرال پوتین، هنوز کسی را پیدا نکرده‌ام که عضویت اوکراین در ناتو را چیزی غیر از یک چالش مستقیم با منافع روسیه نداند. او گفت، عضویت در ناتو «به‌عنوان به زمین انداختن دستکش استراتژیک روسیه» در نظر گرفته خواهد شد و روسیه امروزی پاسخ خواهد داد. روابط روسیه و اوکراین به انجماد و یخ‌زدگی عمیق خواهد رفت... این امر سرزمین حاصلخیز را برای مداخلۀ روسیه در کریمه و شرق اوکراین ایجاد خواهد کرد.

البته برنز ، تنها سیاست‌گذاری نبود که می‌دانست عضویت اوکراین در ناتو سرشار از خطر است. در واقع، در نشست بخارست، آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان و نیکلا سارکوزی، رئیس‌جمهور فرانسه، با پیشبرد عضویت اوکراین در ناتو مخالفت کردند، زیرا درک می‌کردند که این امر باعث نگرانی و خشم روسیه خواهد شد. مرکل اخیراً مخالفت خود را توضیح داد: «خیلی مطمئن بودم ... که پوتین نمی‌گذارد این اتفاق بیفتد. از دیدگاه او، این یک اعلان جنگ خواهد بود». با این حال، دولت بوش اهمیت چندانی به «روشن‌ترین خطوط قرمز» مسکو نمی‌داد و رهبران فرانسه و آلمان را تحت فشار قرار داد تا با صدور بیانیه‌ای عمومی موافقت کنند که در آن اوکراین و گرجستان در نهایت به این ائتلاف بپیوندند.

جای تعجب نیست که تلاش آمریکا برای ادغام گرجستان در ناتو منجر به جنگ بین گرجستان و روسیه در اوت 2008 -چهار ماه پس از نشست بخارست- شد. با وجود این، ایالات متحده و متحدانش به پیشبرد برنامه‌های خود برای تبدیل اوکراین به پایگاه غرب در مرزهای روسیه ادامه دادند. این تلاش‌ها سرانجام در فوریه 2014، پس از اعتراضات مورد حمایت ایالات متحده که باعث فرار ویکتور یانوکوویچ، رئیس‌جمهور طرفدار روسیه اوکراین از کشور شد، جرقۀ یک بحران بزرگ را برانگیخت. آرسنی یاتسنیوک، نخست‌وزیر طرفدار آمریکا جایگزین او شد. در پاسخ، روسیه کریمه را به خودش الحاق کرد و به جنگ داخلی بین جدایی‌طلبان طرفدار روسیه و دولت اوکراین در منطقه دونباس در شرق اوکراین کمک کرد.

اغلب این بحث را می‌شنویم که در هشت سال بین آغاز بحران در فوریه 2014 و آغاز جنگ در فوریه 2022، ایالات متحده و متحدانش توجه کمی به ورود اوکراین به ناتو داشتند. در نتیجه، این موضوع از روی میز برداشته شده بود، و بنابراین، گسترش ناتو نمی‌توانست دلیل مهمی برای تشدید بحران در سال 2021 و متعاقب آن آغاز جنگ در اوایل سال 2022 باشد. باید گفت که این خط استدلال نادرست است. در واقع، واکنش غرب به وقایع سال 2014 تشدید استراتژی موجود و نزدیک کردن اوکراین به ناتو بود. این ائتلاف آموزش ارتش اوکراین را در سال 2014 آغاز کرد و قرار بود به طور میانگین سالانه 10000 سرباز آموزش دیده را در طی هشت سال آینده آموزش دهد. در دسامبر 2017، دولت ترامپ تصمیم گرفت «سلاح‌های دفاعی» را در اختیار کیف قرار دهد. سایر کشورهای ناتو به زودی وارد عمل شدند و تسلیحات بیشتری را به اوکراین ارسال کردند. همچنین ارتش اوکراین شرکت در مانور های نظامی مشترک با نیروهای ناتو را شروع کرد. در ژوئیه 2021، کیف و واشنگتن به‌طور مشترک میزبان عملیات «نسیم دریا » بودند، مانور دریایی در دریای سیاه که شامل نیروی دریایی از 31 کشور بود و مستقیماً روسیه را هدف قرار می‌داد. دو ماه بعد در سپتامبر 2021، ارتش اوکراین رپید تریدنت 2021 را رهبری کرد، که ارتش ایالات متحده آن را «یک مانور سالانه طراحی‌شده برای افزایش قابلیت همکاری بین کشورهای متحد و شریک، برای نشان دادن آمادگی و آماده بودن واحدها برای پاسخ به هر بحرانی» توصیف کرد. تلاش ناتو برای تسلیح و آموزش ارتش اوکراین به خوبی توضیح می‌دهد که چرا این کشور در جنگ جاری در برابر نیروهای روسی بسیار خوب عمل کرده است. همانطور که وال استریت ژورنال عنوان نمود: «راز موفقیت نظامی اوکراین: سالها آموزش ناتو» بوده است. علاوه بر تلاش‌های مداوم ناتو برای تبدیل ارتش اوکراین به نیروی جنگی قدرتمندتر، سیاست پیرامون عضویت اوکراین در ناتو و ادغام این کشور با غرب در سال 2021 تغییر کرد. هم در کیف و  هم در واشنگتن اشتیاق دوباره‌ای برای پیگیری این اهداف وجود داشت.

زلنسکی رئیس جمهور اوکراین که هرگز برای وارد کردن اوکراین به ناتو اشتیاق چندانی نشان نداده بود و در مارس 2019 با ارائۀ برنامه انتخاباتی که خواستار همکاری با روسیه برای حل بحران جاری بود به ریاست جمهوری انتخاب شد، اما در اوایل سال 2021 اصول و رویه خود را وارونه کرد و نه تنها از گسترش ناتو استقبال کرد، بلکه رویکرد سختگیرانه‌تری نسبت به مسکو اتخاذ نمود. او یک سری اقدامات -از جمله بستن ایستگاه‌های تلویزیونی طرفدار روسیه و متهم‌کردن دوست نزدیک پوتین به خیانت- انجام داد که مطمئناً مسکو را خشمگین می‌کرد.

بایدن که در ژانویه 2021 به‌عنوان ریاست جمهوری وارد کاخ سفید شد، از مدتها قبل متعهد به وارد کردن اوکراین به ناتو بود و همچنین نسبت به روسیه فوق شاهین (بسیار تهاجمی) بود. جای تعجب نیست که در 14 ژوئن 2021، ناتو در نشست سالانه خود در بروکسل بیانیه زیر را صادر کرد:

«ما تصمیم اتخاذ شده در اجلاس بخارست 2008 را تکرار می‌کنیم که اوکراین با برنامه اقدام عضویت، به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از فرایند، به عضویت ائتلاف در خواهد آمد. ما مجدداً تمام عناصر آن تصمیم و همچنین تصمیمات بعدی را تأیید می‌کنیم، از جمله اینکه هر شریک بر اساس شایستگی خود مورد قضاوت قرار خواهد گرفت. ما در حمایت خود از حق اوکراین برای تصمیم‌گیری دربارۀ آینده و مسیر سیاست خارجی خودش بدون مداخلۀ خارجی ایستاده ایم.

در 1 سپتامبر 2021، زلنسکی از کاخ سفید دیدار کرد، در این دیدار بایدن به صراحت گفت که ایالات متحده «قاطعانه» به «آرزوهای یورو-آتلانتیک اوکراین» متعهد است. سپس در 10 نوامبر 2021، آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه و همتای اوکراینی وی، دیمیترو کولبا، سند مهم «منشور ایالات متحده و اوکراین در مورد مشارکت استراتژیک» را امضا کردند. در این سند آمده است که هدف هر دو طرف بر تعهد اوکراین به اجرای اصلاحات عمیق و جامع لازم برای ادغام کامل در نهادهای اروپایی و یورو آتلانتیک تاکید دارند.  این سند صراحتاً نه تنها بر تعهدات صورت گرفته از سوی روسای جمهور زلنسکی و بایدن برای تقویت روابط استراتژیک اوکراین و ایالات متحده استوار است بلکه بر تعهد ایالات متحده به «اعلامیه اجلاس سران بخارست 2008» تاکید می‌کند.

به‌طور خلاصه، شکی نیست که اوکراین از اوایل سال 2021 به سرعت به سمت پیوستن به ناتو حرکت کرد. با این حال، برخی از حامیان این سیاست استدلال می‌کنند که مسکو نباید نگران می‌شد، زیرا «ناتو یک ائتلاف دفاعی است و هیچ تهدیدی برای روسیه ایجاد نمی‌کند». اما پوتین و دیگر رهبران روسیه در مورد ناتو اینگونه فکر نمی‌کنند و آنچه که آنها فکر می‌کنند مهم است. شکی نیست که پیوستن اوکراین به ناتو «روشن‌ترین خط قرمز» برای مسکو باقی مانده است.

پوتین برای مقابله با این تهدید روبه‌رشد، تعداد فزاینده‌ای از نیروهای روسی را در مرز اوکراین بین فوریه 2021 و فوریه 2022 مستقر نمود. هدف او وادار کردن بایدن و زلنسکی به تغییر مسیر و شیوه و توقف تلاش‌هایشان برای ادغام اوکراین در غرب بود. در 17 دسامبر 2021، مسکو نامه‌های جداگانهای به دولت بایدن و ناتو ارسال کرد و خواستار تضمین کتبی شد که: 1) اوکراین به ناتو نمی‌پیوندد، 2) هیچ سلاح تهاجمی در نزدیکی مرزهای روسیه مستقر نمی‌شود، و 3) نیروها و تجهیزات ناتو که از سال 1997 به شرق اروپا منتقل شده‌اند، به اروپای غربی بازگردانده می‌شوند.

پوتین در این دوره اظهارات علنی متعددی ایراد کرد که شکی باقی نگذاشت که گسترش ناتو در اوکراین را یک تهدید وجودی می‌دانست. وی در سخنانی در وزارت دفاع در 21 دسامبر 2021 اظهار داشت: «کاری که آنها انجام می‌دهند، یا تلاش می‌کنند یا قصد انجام آن را در اوکراین دارند، هزاران کیلومتر دورتر از مرز ملی ما اتفاق نمی‌افتد بلکه در آستانۀ درب خانه ماست. آنها باید درک کنند که ما دیگر جایی برای عقب‌نشینی نداریم. آیا آنها واقعا فکر می‌کنند که ما این تهدیدها را نمی‌بینیم؟ یا فکر می‌کنند که ما بیکار می‌ایستیم و تهدیدات علیه روسیه را مشاهده می‌کنیم؟». پوتین دو ماه بعد در یک کنفرانس مطبوعاتی در 22 فوریه 2022، درست چند روز قبل از شروع جنگ، گفت: ما قاطعانه با پیوستن اوکراین به ناتو مخالفیم زیرا این یک تهدید برای ما است و ما دلایلی برای حمایت از آن داریم. من بارها در این سالن در این مورد صحبت کرده‌ام». او سپس به صراحت اعلام کرد که متوجه شده است که اوکراین در حال تبدیل شدن به یکی از اعضای رسمی ناتو است. او ادامه داد که اگر این کار متوقف نشود، مسکو «با یک کشور «ضد روسیه» تا دندان مسلح، تنها می‌ماند. این کاملا غیر قابل قبول است».

منطق پوتین باید برای آمریکایی‌هایی که مدت‌هاست به دکترین مونرو متعهد بوده‌اند، کاملاً منطقی باشد، این دکترین تصریح می‌کند که هیچ قدرت بزرگ دوری اجازه ندارد هیچ یک از نیروهای نظامی خود را در نیمکره غربی مستقر کند.
می‌توانم به این نکته توجه داشته باشم که در تمام اظهارات عمومی پوتین در طول ماه‌های منتهی به جنگ، هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که نشان دهد او در فکر تسخیر اوکراین و تبدیل آن به بخشی از روسیه بوده است، چه برسد به اینکه به کشورهای دیگری در اروپای شرقی حمله کند. دیگر رهبران روسیه -از جمله وزیر دفاع، وزیر خارجه، معاون وزیر امور خارجه و سفیر روسیه در واشنگتن- نیز علت بحران اوکراین را بر محوریت گسترش ناتو مورد تاکید قرار داده‌اند. سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، این نکته را به اختصار در یک کنفرانس مطبوعاتی در 14 ژانویه 2022 بیان کرد و گفت: «کلید همه چیز تضمین عدم گسترش ناتو به سمت شرق است».

با وجود این ، تلاش‌های لاوروف و پوتین برای وادار کردن ایالات متحده و متحدانش برای دست کشیدن از تلاش‌های خود برای تبدیل اوکراین به یک سنگر غربی در مرز روسیه به طور کامل شکست خورد. آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا در پاسخ به درخواست‌های روسیه در اواسط دسامبر گفت: «هیچ تغییری وجود ندارد. تغییری ایجاد نخواهد شد.»  سپس پوتین برای رفع کردن تهدیدی که از ناتو می‌دید، حمله به اوکراین را آغاز کرد.

اکنون کجا هستیم و به کجا می‌رویم؟

جنگ اوکراین تقریباً چهار ماه است که ادامه یافته است، اکنون می‌خواهم برخی از مشاهدات را در مورد آنچه تاکنون رخ داده و اینکه جنگ ممکن است به کجا ختم شود، ارائه دهم. من به سه موضوع خاص خواهم پرداخت: 1) پیامدهای جنگ برای اوکراین؛ 2) چشم‌انداز تشدید تنش شامل تشدید تنش هسته‌ای و 3) چشم‌انداز پایان دادن به جنگ در آیندۀ قابل پیش‌بینی.

این جنگ یک فاجعۀ تمام عیار برای اوکراین است. همانطور که قبلاً اشاره کردم، پوتین در سال 2008 به صراحت اعلام کرد که روسیه برای جلوگیری از پیوستن این کشور به ناتو، اوکراین را ویران و نابود خواهد کرد. او به این وعده‌اش عمل می‌کند. نیروهای روسیه 20 درصد از خاک اوکراین را فتح کرده و بسیاری از شهرها و شهرهای اوکراین را ویران کرده یا به شدت آسیب رسانده‌اند. بیش از 6.5 میلیون اوکراینی از کشور گریخته‌اند، در حالی که بیش از 8 میلیون نفر در داخل کشور آواره شده‌اند. هزاران نفر از اوکراینی‌ها -از جمله غیرنظامیان بی‌گناه- کشته یا به شدت مجروح شده‌اند و اقتصاد اوکراین در حال نابودی است. بانک جهانی تخمین می‌زند که اقتصاد اوکراین در طول سال 2022 تقریباً 50 درصد کوچک خواهد شد.  برآوردها حاکی از آن است که حدود 100 میلیارد دلار خسارت به اوکراین وارد شده است و بازسازی این کشور نزدیک به یک تریلیون دلار نیاز دارد. در همین حال، کیف، ماهانه به حدود 5 میلیارد دلار برای ادامه فعالیت دولت به کمک نیاز دارد.

علاوه بر این، به نظر می‌رسد امید کمی وجود دارد که اوکراین به زودی بتواند از بنادر خود در دریای آزوف و دریای سیاه مجددا استفاده نماید. قبل از جنگ، تقریباً 70 درصد از کل صادرات و واردات اوکراین -و 98 درصد از صادرات غلات آن- از طریق این بنادر انجام می‌شد. این وضعیت اصلی پس از کمتر از 4 ماه جنگ است.  این کاملاً ترسناک است که تصور کنیم اگر این جنگ چند سال دیگر ادامه یابد اوکراین چگونه خواهد بود.

بنابراین، چشم‌انداز مذاکره برای توافق صلح و پایان دادن به جنگ در چند ماه آینده چیست؟ متاسفم که بگویم هیچ راهی نمی‌بینم که این جنگ به این زودی پایان یابد، دیدگاهی که سیاست‌گذاران برجسته‌ای مانند ژنرال مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش ایالات متحده آمریکا و ینس استولتنبرگ دبیر کل ناتو به اشتراک گذاشته‌اند.  دلیل اصلی بدبینی من این است که هم روسیه و هم ایالات متحده عمیقاً متعهد به پیروزی در جنگ هستند و ایجاد توافقی که هر دو طرف برنده شوند غیرممکن است. به‌طور دقیق‌تر، کلید توافق از دیدگاه روسیه، تبدیل اوکراین به یک کشور بی‌طرف است که به چشم‌انداز ادغام کیف در غرب پایان می‌دهد.  اما این نتیجه برای دولت بایدن و بخش بزرگی از تشکیلات سیاست خارجی آمریکا غیرقابل قبول است، زیرا نشان‌دهندۀ یک پیروزی برای روسیه است.

البته رهبران اوکراین سوژگی دارند و می توان امیدوار بود که آنها برای بی‌طرفی‌سازی  فشار بیاورند تا  کشورشان را از آسیب بیشتر در امان نگه دارند. در واقع، زلنسکی در روزهای اولیه جنگ به‌طور اجمالی به این احتمال اشاره کرد، اما هرگز به‌طور جدی آن را دنبال نکرد. با این حال، احتمال کمی وجود دارد که کیف برای بی‌طرفی‌سازی فشار بیاورد، زیرا ملی‌گرایان افراطی در اوکراین که دارای قدرت سیاسی قابل توجهی هستند، علاقه‌ای به تسلیم شدن به هیچ یک از خواسته‌های روسیه ندارند، به‌ویژه خواسته‌هایی که همسویی سیاسی اوکراین را با جهان خارج دیکته می‌کند.  دولت بایدن و کشورهای حاشیۀ شرقی ناتو -مانند لهستان و کشورهای بالتیک- احتمالاً از ملی‌گرایان افراطی اوکراین در این موضوع حمایت می‌کنند.

برای اینکه نشان دهیم مسئله پیچیده است این پرسش مطرح است که چگونه می‌توان با بخش‌های وسیعی از خاک اوکراین که روسیه (از زمان شروع جنگ) فتح کرده است و همچنین با سرنوشت کریمه برخورد کرد؟ تصور اینکه مسکو داوطلبانه از قلمرو اوکراینی که اکنون اشغال کرده است، صرف نظر کند، بسیار دشوار است؛ زیرا اهداف سرزمینی پوتین امروز احتمالاً همان اهدافی نیست که او قبل از جنگ داشت. در عین حال، تصور اینکه یک رهبر اوکراینی توافقی را بپذیرد که به روسیه اجازه می‌دهد بخش‌هایی از سرزمین اوکراین (به جز کریمه) را در دست داشته باشد، به همان اندازه دشوار است.  امیدوارم اشتباه کرده باشم، اما به همین دلیل است که هیچ پایانی برای این جنگ ویرانگر نمی‌بینم.

اجازه دهید اکنون به موضوع تشدید تنش بپردازم. در میان محققان روابط بین‌الملل به‌طور گسترده پذیرفته شده است که گرایش قدرتمندی برای تشدید جنگ‌های طولانی‌مدت وجود دارد. با گذشت زمان، ممکن است کشورهای دیگر وارد این درگیری شده و سطح خشونت احتمالاً افزایش می‌یابد. احتمال وقوع این اتفاق در جنگ اوکراین واقعی است.  این خطر وجود دارد که پای ایالات متحده و متحدانش در ناتو به جنگ کشیده شود، چیزی که آنها تا این لحظه توانسته‌اند از آن اجتناب نمایند، حتی با وجود اینکه آنها در حال حاضر جنگ نیابتی علیه روسیه به راه انداخته‌اند. همچنین احتمال استفاده از سلاح‌های هسته‌ای در اوکراین وجود دارد و حتی ممکن است به تبادل هسته‌ای بین روسیه و ایالات متحده منجر شود. دلیل اساسی که ممکن است این نتایج محقق شود این است که مخاطرات برای هر دو طرف بسیار زیاد است و بنابراین هیچ‌کدام نمی‌توانند از عهدۀ باختن برآیند.

همانطور که تاکید کردم، پوتین و معاونانش معتقدند که پیوستن اوکراین به غرب یک تهدید وجودی برای روسیه است که باید از بین برود. در عمل، این بدان معناست که روسیه باید در جنگ خود در اوکراین پیروز شود. شکست غیرقابل قبول است. از سوی دیگر، دولت بایدن تاکید کرده است که هدفش نه‌تنها شکست قاطع روسیه در اوکراین، بلکه استفاده از تحریم‌ها برای وارد کردن آسیب‌های عظیم به اقتصاد روسیه است. لوید آستین، وزیر دفاع آمریکا تاکید کرده است که هدف غرب تضعیف روسیه است تا جایی که نتواند دوباره به اوکراین حمله کند. در واقع، دولت بایدن متعهد است روسیه را از ردیف قدرت‌های بزرگ خارج کند. در عین حال، خود بایدن جنگ روسیه در اوکراین را «نسل کشی» خوانده و پوتین را به «جنایتکار جنگی» متهم کرده است که باید پس از جنگ با «محاکمه جنایات جنگی» روبرو شود. با چنین رتوریکی به سختی می‌توان از مذاکره برای پایان دادن به جنگ بهره گرفت. به هر حال، چگونه می‌توان  با یک کشور نسل‌کش مذاکره نمود؟

سیاست آمریکا دو پیامد مهم دارد: یکی اینکه این سیاست به‌شدت تهدید موجودیتی که مسکو در این جنگ با آن مواجه است را تشدید و برتری آن در اوکراین را بیش از هر زمان دیگری مهم می‌کند. و دیگر اینکه، این بدان معناست که ایالات متحده عمیقا متعهد است که مطمئن شود روسیه شکست می‌خورد. دولت بایدن اکنون آنقدر در جنگ اوکراین سرمایه‌گذاری کرده است -چه از نظر مادی و چه از نظر رتوریکی و تبلیغاتی -که پیروزی روسیه به‌منزلۀ یک شکست ویرانگر برای واشنگتن خواهد بود.

واضح و مبرهن است که نمی‌شود هر دو طرف برنده شوند. علاوه بر این، این احتمال جدی وجود دارد که یک طرف شکست بدی بخورد. اگر سیاست آمریکا موفق شود؛ و روس‌ها در میدان نبرد به اوکراینی‌ها ببازند، پوتین ممکن است برای نجات این وضعیت به سلاح‌های هسته‌ای روی بیاورد. آوریل هاینز، مدیر اطلاعات ملی ایالات متحده، در ماه مه به کمیته نیروهای مسلح سنا گفت که این یکی از دو موقعیتی است که ممکن است پوتین را به استفاده از سلاح‌های هسته‌ای در اوکراین سوق دهد. برای کسانی از شما که فکر می‌کنید چنین اقدامی بعید است، لطفاً به یاد داشته باشید که ناتو قصد داشت در شرایط مشابه در طول جنگ سرد از سلاح‌های هسته‌ای استفاده کند. اگر روسیه از سلاح‌های هسته‌ای در اوکراین استفاده کند، نمی‌توان گفت که دولت بایدن چه واکنشی نشان می‌دهد، اما مطمئناً تحت فشار زیادی برای مقابله به مثل خواهد بود و در نتیجه احتمال جنگ هسته‌ای با قدرت‌های بزرگ را افزایش می‌دهد. در اینجا یک پارادوکس معیوب در بازی وجود دارد: هر چه ایالات متحده و متحدانش در دستیابی به اهداف خود موفق‌تر شوند، احتمال جنگ هسته‌ای بیشتر می‌شود.

بیایید ورق را برگردانیم و بپرسیم که اگر ایالات متحده و متحدان ناتویی آن به سمت شکست بروند، چه اتفاقی می‌افتد، که عملا به این معنی است که روس‌ها ارتش اوکراین را نابود  می‌کنند و دولت در کیف برای مذاکره دربارۀ یک توافق صلح با هدف نجات هرچه بیشتر کشور تلاش می‌کند. در آن صورت، فشار زیادی بر ایالات متحده و متحدانش وارد می‌شود تا عمیق‌تر درگیر نبرد شوند. این غیر محتمل است، اما مطمئناً ممکن است که نیروهای آمریکایی یا شاید لهستانی وارد نبرد شوند، یعنی ناتو به معنای واقعی کلمه در حال جنگ با روسیه خواهد بود. این سناریوی دیگر است که به گفته اوریل هاینز، در آن روس‌ها ممکن است دست به سلاح های هسته‌ای ببرند. در صورت تحقق این سناریو نمی‌توان به‌طور دقیق گفت که وقایع چگونه پیش خواهند رفت، اما شکی نیست که پتانسیل جدی برای تشدید تنش، از جمله تشدید تنش هسته‌ای، وجود خواهد داشت. صرف احتمال آن، باید لرزه بر اندام شما بیافتد.  

احتمالاً این جنگ پیامدهای فاجعه بار دیگری نیز خواهد داشت که به دلیل محدودیت زمانی نمی‌توانم در مورد آنها با جزئیات صحبت کنم. برای مثال، دلایلی وجود دارد که فکر کنیم جنگ منجر به یک بحران جهانی غذایی خواهد شد که در آن میلیون‌ها نفر جان خود را از دست خواهند داد. دیوید مالپاس، رئیس بانک جهانی، اذعان نموده است که اگر جنگ اوکراین ادامه یابد، ما با یک بحران جهانی غذایی مواجه خواهیم شد که یک «فاجعه انسانی» خواهد بود.

علاوه بر این، روابط روسیه و غرب به قدری مسموم و زهرآگین شده است که بازسازی و بهبود آنها سال‌ها طول می‌کشد. در عین حال این خصومت عمیق به بی‌ثباتی در سراسر جهان، به ویژه در اروپا دامن خواهد زد. برخی می‌گویند که روزنۀ امیدی وجود دارد: روابط بین کشورهای غربی به دلیل جنگ اوکراین به‌طور چشمگیری بهبود یافته است. این در حال حاضر درست است، اما شکاف‌های عمیقی در زیر پوست این کشورها وجود دارد، و آنها مجبورند در طول زمان دوباره خود را تثبیت کنند. به عنوان مثال، روابط بین کشورهای اروپای شرقی و غربی احتمالاً با طولانی شدن جنگ بدتر می شود، زیرا منافع و دیدگاه آنها در مورد این مناقشه یکسان نیست.

در نهایت، این درگیری ها به روش‌های عمده به اقتصاد جهانی آسیب می‌رساند و این وضعیت احتمالاً با گذشت زمان بدتر می‌شود. جیمی دایمن، مدیرعامل جی‌پی مورگان چیس می‌گوید ما باید خود را برای یک «طوفان اقتصادی» آماده کنیم.  اگر حرف او درست باشد، این شوک‌های اقتصادی بر سیاست‌های هر یک از کشور غربی تأثیر می‌گذارد، لیبرال دموکراسی را تضعیف می‌کند و مخالفانش را هم در چپ و هم در راست تقویت می‌کند. پیامدهای اقتصادی جنگ اوکراین نه فقط کشورهای غربی بلکه به کشورهای سراسر کره زمین گسترش خواهد یافت. همانطور که سازمان ملل در گزارشی بیان کرد که: «آثار و پیامدهای امواج‌گونۀ مناقشه، رنج بشر را بسیار فراتر از مرزهای آن گسترش می‌دهد. جنگ، در همۀ ابعادش، بحران جهانی هزینۀ زندگی را تشدید کرده است که حداقل در یک نسل دیده نشده است و زندگی، معیشت و آرزوهای ما برای جهانی بهتر تا سال 2030 را به خطر انداخته است».

نتیجه گیری

به زبان ساده، درگیری‌های جاری در اوکراین یک فاجعۀ عظیم است، که همانطور که در ابتدای صحبتم اشاره کردم، مردم را در سراسر جهان به جست‌وجوی علل آن سوق خواهد داد. کسانی که به حقایق و منطق اعتقاد دارند به سرعت کشف خواهند کرد که ایالات متحده و متحدانش مسئول اصلی این فاجعه هستند. تصمیم آوریل 2008 برای عضویت ناتو درآوردن اوکراین و گرجستان به درگیری با روسیه منجر شد. دولت بوش معمار اصلی این انتخاب شوم بود، اما دولت‌های اوباما، ترامپ و بایدن این سیاست را در هر مرحله آن، تشدید کردند و متحدان آمریکا با وظیفه‌شناسی از واشنگتن پیروی کرده‌اند. حتی با وجود اینکه رهبران روسیه کاملاً روشن کردند که ورود اوکراین به ناتو به معنای عبور از «روشن ترین خطوط قرمز» خواهد بود، ایالات متحده از پذیرش عمیق‌ترین نگرانی‌های امنیتی روسیه اجتناب نمود و بی‌رحمانه برای تبدیل اوکراین به یک سنگر غربی در مرز روسیه اقدام کرد.

حقیقت غم‌انگیز این است اگر غرب گسترش ناتو به اوکراین را دنبال نمی‌کرد، غیرمحتمل بود که امروز در اوکراین جنگی رخ دهد و کریمه همچنان بخشی از اوکراین می‌بود. در اصل، واشنگتن نقش اصلی را در هدایت اوکراین در مسیر نابودی ایفا نمود. تاریخ، ایالات متحده و متحدانش را به دلیل سیاست بسیار احمقانه آنها در مورد اوکراین به تندی قضاوت خواهد خواهد کرد.

روسیه آمریکا اوکراین
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
سرمقاله
اسرائیل و کابوس استقلال منطقه
آیا اردن، می‌تواند گام بعدی محور مقاومت برای تشکیل سازمان‌های ملی مستقل در منطقه باشد؟
محمدحسین تسخیری   
ایران تلاش برای شکل‌گیری سازمان‌های ملیِ باشخصیت را علی‌رغم تمام دشواری‌ها و ریسک‌هایش به عنوان راه نجات تمام کشورهای منطقه در پیش گرفته است. هر جبهۀ جدیدی که گشوده می‌شود، هر هسته جدیدی از مقاومت که در کشوری جدید، سربرمی‌آورد، تنها و تنها در این لحظه، یعنی لحظه‌ای که تبدیل به یک تشکیلات سازمان‌یافته و مسئولیت‌پذیر می‌شود، می‌تواند نویدبخش تولد یک ملت باشد و آن را نمایندگی کند.


سرمقاله
نام من، هیچ‌کس
جغرافیای مقاومت در محاصره افتاده است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
پول هنگفت انباشته در این کشورها به همراه سیاست مسالمت‌جوی دیکته‌شده، همۀ آن چیزی است که امکان رویاپردازی‌های توسعه را فراهم کرده و البته کار را برای کشوری چون ایران بسیار سخت نموده است؛ تصویر پاکیزۀ توسعه در این جغرافیا، در تقابل شدیدی با سیاست مقاومت از طرفی و در ادامۀ آن اقتصاد سیاسی تولیدی جمهوری اسلامی ایران است. جمهوری اسلامی که پس از انقلاب، جبهه‌ای تازه در منطقۀ آسیای غربی باز کرد و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس را در طرف کشورهای مرتجع و وابسته نشاند و خود داعیه‌دار استقلال و مبارزه با نیروهای غیرملی شد، حالا با چهره‌ای جدید از این کشورها روبه‌رو شده است. آن‌ها با شما نمی‌جنگند؛ می‌خواهند همکاری کنند؛ گویا از شما خواسته‌اند که نگاه تنگ‌نظرانۀ ژئوپلیتیک را به کناری نهید و جهان وسیع پر از فرصت را ببینید


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)