اباصالح تقیزاده
: برداشت اصلی من از متنی که ارائه شد، و به نظرم مسئله بسیار مهمی را مطرح میکند، این است که آقای خامنهای در بحث خود پیرامون تاریخ امامان شیعه (علیهم السلام)، توجهی اساسی به دوگانهی «مبارزه» و «صبر» دارند. از دیدگاه ایشان، «مبارزه» یک اصل قطعی است و تاریخ، اساساً باید از زاویهی مبارزه نگریسته و خوانده شود. در واقع، اگر تاریخ، تاریخِ مبارزه نباشد، ما به سادگی توانایی روایت کردن سرگذشت امامان را نیز نخواهیم داشت.
این نکتهای است که به نظر من، آقای خامنهای بر آن اصرار میورزند. چنانکه در این متن نیز بارها مشاهده میشود؛ اگر از مبارزه سخن نگوییم، پس از چه چیز باید بگوییم؟ گویی بدون این مفهوم، اساساً روایتی برای بازگو کردن وجود ندارد. انگار توجه به «تاریخ مبارزه»، آن تنگنای معنادار یا مسیری را فراهم میکند که در بستر آن، امکان روایتگری پدید میآید.
در این میان، «صبر» جایگاهی مییابد که نشان میدهد این مبارزه چگونه عنصر «زمان» را در خود میپذیرد. به بیانی دیگر، زمانی که مبارزه در جهان و زمان نفوذ میکند و تداوم مییابد، مفهومی به نام «صبر» متولد میشود. از طریق صبر است که ما متوجه میشویم مبارزه میتواند در جهان حاضر باشد و نه صرفاً بهعنوان یک رخداد یا حادثهی آنی که یکبار اتفاق میافتد و پایان میپذیرد. صبر اجازه میدهد که مبارزه با تار و پود زندگی مردم آمیخته شود و به این ترتیب، طرحی بسیار انسانی و حسی از مبارزه ارائه میگردد. این مفهوم در گفتار آقای خامنهای بسیار پررنگ است.
هنگامی که طرح «مبارزه» و «صبر» در کنار یکدیگر قرار میگیرند، موضوعات تازهای مانند «تشکیلات» مطرح میشوند. اگر درک ما از مبارزه صرفاً یک حرکت آنی بود، یا اگر صبر را نوعی انتظار منفعلانه میدانستیم، در هیچیک از این دو حالت، «تشکیلات» معنایی پیدا نمیکرد. اما سخن گفتن از تشکیلات، که در متنهای مورد بررسی پیوسته با آن مواجه هستیم و مورد تأکید قرار میگیرد و با مفاهیمی چون «سرّ» تعمیق مییابد، تنها زمانی ممکن بود که ما مبارزه و صبر را توأمان در نظر بگیریم. در واقع، تشکیلات طرحی برای تأسیس یک «اجتماع انسانی پیشرو» است تا بتوان مبارزه را در متن زندگی روزمره پیگیری کرد. این به راستی مسئلهی بسیار مهمی است.
نکتهی دیگری که در این میان به چشم میخورد و در متن ارائهشده نیز قابل مشاهده است، مسئلهی «علم» و «علمآموزی» است. تاکید بر این است که «معانی اصیل اسلام باید آشکار میشد و از انحرافات جلوگیری به عمل میآمد»؛ کارکردی که بعدها نیز بسیار بر آن تأکید میکنند. به نظر میرسد این ضلع سوم، یعنی علم، باید در کنار دو ضلع دیگر (مبارزه و صبر) دیده شود: چگونه ممکن است ائمه از درس و مدرسه سخن گفته باشند، اما در آن نشانی از مبارزه نباشد؟ در واقع، درس و مدرسه در بستر همان مبارزه و صبری که وجود داشت، امکانپذیر میشد؛ وگرنه علمآموزی فینفسه چه اهمیتی میتوانست داشته باشد یا چرا چیزی فراتر از یک سری گفتارهای پراکنده نباشد؟
آنچه در اینجا آشکار میشود، نسبت عمیقی است که میان «علم» و «قدرت» یا به تعبیر متأخرتر، میان «علم» و «مقاومت» برقرار است. چگونه میتوان از علمی سخن گفت که به قدرت منتهی نشود؟ آقای خامنهای به حدیث «العلم سلطان» علاقهمندند و پیوسته آن را تکرار میکنند. از منظر ایشان، علمی که شما را قوی نکند، یا علمی که شما را مقاوم نسازد، اساساً علم نیست. این، یک درک سیاسی عمیق از علم و به نظر من، درک عمیقی از «انسانی بودن» آن است. چرا؟ زیرا در طرح فکری ایشان، اگر علم به استقلال یک ملت منجر نشود و سبب ایستادگی مردم یک کشور نگردد، چه اهمیتی دارد؟ علمی که فرد را در برابر تغییرات جهان و حوادث روزگار مقاوم نسازد، چه ارزشی خواهد داشت؟ این یک مسئلهی عمیق درباره چیستی علم است، نه یک نگاه استراتژیک یا ابزاری. برخلاف تصور رایج که چنین نگاهی ممکن است علم را تاکتیکی و ابزاری کند، به نظر من، پیوند زدن علم به «قدرت» و «مقاومت» تنها نقطهای است که آن را به امری واقعاً انسانی و انضمامی بدل میسازد. این پیوند به دانش اجازه میدهد تا به جهان واقعی و به وضعیت یک ملت در جهان راه یابد و موضوعمند شود.
علیاکبر کارگر
: نکتهای که برای من جالب بود این است که ما معمولاً دوره امام صادق (ع) را بهعنوان دورهای سرشار از شادابی و تکاپوی علمی میشناسیم. در آن زمان، یک جنبوجوش و حرکت علمی عظیم وجود داشت و انگار صحنه برای فعالیتهای علمی کاملاً باز بود. این موضوع برای ما بسیار شناختهشده است، اما با مطالعه کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» میتوان دریافت که این باز بودن صحنه علمی، مقارن با باز بودن فضای سیاسی در همان دوره بوده است.
به عبارت دیگر، اینگونه نیست که امام صادق (ع) و جریان فکری ایشان، به دلیل عدم امکان انجام فعالیتهای سیاسی حاد، به ناچار به کار علمی روی آورده باشند. بلکه برعکس، دقیقاً به این دلیل که فرصت و فضای گشودهای برای یک جنبش سیاسی فراهم بود، به تبع آن، جنبش علمی نیز پدیدار شد و این دو در واقع، نسبتی ملازم و درهمتنیده با یکدیگر داشتند.
امیرحسین صنایعی
: همانگونه که از جلسه گذشته بحث را به این جلسه امتداد دادهایم، موضوع همچنان پیرامون امام صادق (ع) است، اما این بار با نکاتی تازه. پیش از ورود به بحث اصلی، مایلم چند نکتهی مقدماتی را عرض کنم.
نخست اینکه در دو سخنرانی اخیر آقای خامنهای به مناسبت شهادت امام صادق (ع) و امام باقر (ع)، ایشان نکتهی واحدی را مطرح میکنند. در این جلسات که در دفتر ایشان برگزار میشود، کلیپهای کوتاهی از سخنان ایشان پیش از مراسم عزاداری منتشر میگردد. جالب است که در این بیانات، به نظر میرسد ایشان بدون یادداشت و آمادگی قبلی، اما با تمرکزی کامل، جوهرهی کلام خود را که همان نسبت میان «مبارزه» و «علم» است، بیان مینمایند. این نشاندهندهی محوریت این بحث در اندیشهی ایشان است.
همانطور که آقای کارگر و دکتر تقیزاده اشاره کردند، ما عموماً دوران امام باقر (ع) و امام صادق (ع) را با نهضت علمی شیعه میشناسیم. نزدیک کردن وجه «مبارزه» به این دوره، به نظر من ابتکاری است که آقای خامنهای آن را دنبال میکنند.
نکته دوم، که به نظر من روحیهی آقای خامنهای در مواجهه با متون را نشان میدهد، رویکرد فرامتنی و تحلیلی ایشان است. ایشان پیش از استناد به یک متن یا حدیث، تحلیل خود را از روند تاریخ ارائه میدهند. به عنوان مثال، در متن پیشین (صفحه ۷۲۴) در مورد به تأخیر افتادن یک قیام، ایشان تصریح میکنند: «این همان چیزی است که من قبل از اینکه این حدیث را ببینم، از روال زندگی ائمه استشمام میکردم». ایشان بر اساس تحلیل خود به این نتیجه رسیده بودند که حکومتی که امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) برای آن زمینهسازی میکردند، قاعدتاً باید در زمان امام صادق (ع) محقق میشد و حدیث را مؤید تحلیل خود میدانند.
در متن فعلی نیز شاهد همین رویکرد هستیم. ایشان توضیح میدهند که امام صادق (ع) از قیامکنندگان حمایت مالی و معنوی میکردند، اما «خودشان لازم یا مصلحت نمیدانستند که وارد بشوند». سپس میافزایند: «این دلایلی دارد که برای بنده این دلایل کاملاً روشن است». ایشان در اینجا به حدیث یا روایتی استناد نمیکنند، بلکه نتیجهگیری خود را به «تحلیل زندگی امام صادق» ارجاع میدهند. این اتکا به تحلیل شخصی برای یک شخصیت فقیه، بسیار جالب توجه است و نشان میدهد که ایشان چگونه با متن تاریخی، برخوردی تحلیلی و مستقل دارند.
مسئلهی دیگری که برای نخستین بار در این صفحات با آن مواجه میشویم، مفهوم «تقیه» است. ایشان تقیه را اینگونه معنا میکنند: «نگاه داشتن جمع خود، جان خود، کار خود و راه خود در حصاری از سکوت یا کارها و شیوههایی که دشمن را فریب میدهد». تأکید بر «نگاه داشتن جمع خود» برای من بسیار قابل تأمل بود، زیرا مستقیماً تقیه را به حفظ «تشکیلات» پیوند میزند و جنبهای دراماتیک و انسانی به آن میبخشد.
اینجاست که پیوند میان مفاهیم کلیدی آشکار میشود. ایشان توضیح میدهند که اگر دستگاه خلافت میفهمید کسی برای کسب «علم» نزد امام آمده، او را تحت فشار قرار میداد، بهویژه «اصحاب سرّ» امام را. سپس از قول امام نقل میکنند که به یاران خود میفرمودند: «نگذارید [دشمن] احساس کند که باطن این درس چیست و ما چه کاری داریم میکنیم». این نشان میدهد علمی که در مجاورت «سرّ» و تشکیلات قرار میگرفت، برای حاکمیت یک تهدید محسوب میشد.
در اینجا، مفاهیم «تقیه»، «سرّ» و «جمع» (یا تشکیلات) در کنار «علم» قرار میگیرند و یک مثلث مفهومی را شکل میدهند. برای گوش ما شاید این همنشینی ناآشنا باشد، زیرا معمولاً «سرّ» را در تقابل با «علم» میفهمیم. اما در این نگاه، این سه مفهوم در خدمت یکدیگر و برای شکلدهی به یک اتحاد در جامعه مؤمنین به کار گرفته میشوند.
به طور خلاصه، پاراگراف کلیدی که از صفحه ۷۳۳ آغاز میشود، با مفهوم «تقیه» شروع شده، معنای آن را در حفظ «جمع» برجسته میکند و در ادامه آن را به مسئله «سرّ» و «درس» پیوند میزند و در نهایت به این نکته اشاره دارد که حقیقت، دینامیک خاص خود را دارد و بالاخره گوشهای از آن آشکار خواهد شد.
محمدحسین تسخیری
: در واقع، سازوکار تشکیلاتی که در آن دوران وجود داشته است، با تصور امروزی ما از یک سازمان با دفتر و تشکیلات رسمی، کاملاً متفاوت بود. فقدان این ساختارهای بوروکراتیک، پیچیدگی فهم چگونگی مدیریت روابط در آن دوره را افزایش میدهد. نکتهای که پیشتر نیز در بحثی به آن اشاره کردم، این است که این تشکیلات، فعالیتهای سیاسی و اقتصادی بسیار شدیدی داشت و از قدرت عمل بالایی برخوردار بود.
در مقایسهای که انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که سطح فعالیت سیاسی رایج در زمانهی ما، حتی در میان فعالان سیاسی و اجتماعی طبقهی متوسط ایران، در قیاس با آنچه در زمان امام صادق (ع) جریان داشت، بسیار ضعیفتر و ناکارآمدتر است. در آن دوره، با شکل شگفتانگیزی از انباشت ثروت و قدرت سیاسی در نهادی مواجه هستیم که آقای خامنهای از آن با عنوان «تشکیلات امام صادق» نام میبرند. این تشکیلات با گذشت زمان، پیوسته بزرگتر و قویتر میشد؛ تا جایی که به شهادت رساندن امامان به امری دشوار برای حاکمیت تبدیل میگشت و خلفا از پذیرش مسئولیت آن واهمه داشتند. این یک تشکیلات قدرتمند و پرابهت است که اقتدار آن برای همگان واضح بوده و ابعاد اقتصادی بسیار گستردهای نیز داشته است که گمان نمیکنم صرفاً به وجوهاتی مانند خمس و زکات محدود بوده باشد. این قدرت، تنها یک جاذبهی معنوی یا حاصل عصبیت گروهی نبود، بلکه نیازمند تحرکات و فعالیتهای سازمانیافته بود.
در متن اخیر، به نکتهای که شما نیز اشاره کردید، پرداخته میشود: آقای خامنهای معتقدند که شخص امام صادق (ع)، ورود مستقیم به قیام را به صلاح نمیدانستند، اما از قیامکنندگان حمایت میکردند. نکتهی شگفتانگیز دقیقاً همینجاست. تصور رایج حوزوی، مبتنی بر یک ساختار فرماندهی مستقیم و سلسلهمراتبی است؛ یعنی اگر امام سکوت میکند، همگان باید سکوت کنند و اگر دستور قیام میدهد، همگان باید قیام کنند. به همین دلیل است که در فضای حوزههای علمیه، معمولاً قیامهایی مانند قیام زید بن علی را با بیتفاوتی کامل رد میکنند و حتی در تقابل با ائمه قرار میدهند.
اما آقای خامنهای رویکردی کاملاً متفاوت اتخاذ میکنند. ایشان نه تنها این قیامها را محکوم نمیکنند، بلکه حتی آنها را یک اشتباه تاکتیکی از سوی رهبرانشان نمیدانند. بر اساس متنی که ارائه فرمودید، به نظر میرسد ایشان معتقدند که امام صادق (ع) احتمالاً با این قیامها موافق نیز بودهاند، ولو اینکه خودشان به دلایلی در آن مشارکت مستقیم نداشتند.
این نگرش، موضوعی را برای من روشن میکند که ما در دوران معاصر نیز به شکل جدی با آن درگیریم: وجود یک ساختار چندلایه برای فعالیت سیاسی و حتی امنیتی-نظامی. در الگوی سنتی، این لایهها با سازوکار «سکوت یعنی سکوت همگان، و فریاد یعنی فریاد همگان» سرکوب میشود. بسیار عجیب است که آقای خامنهای، حتی پیش از انقلاب، به چنین ساختار پیچیدهای قائل بودند؛ ساختاری که در آن یک گسست میان فرماندهی مرکزی و نیروهای میدانی وجود دارد و دستورات به سادگی به شکل مستقیم جاری نمیشود.این ساختار، نسبتی مستقیم با «ضرورت علمآموزی» دارد. تا زمانی که شما از «درک علمی» و فهم عمیق از شرایط برخوردار نباشید، نمیتوانید به «اجتهاد شخصی» دست بزنید. بدون این درک، فرد صرفاً حیرتزده نگاه میکند و چون دستور مستقیمی دریافت نکرده، خود را فاقد حجت شرعی میداند. در حالی که حجت شرعی یا باید مستقیماً از امام معصوم شنیده شود، یا فرد باید خود به سطحی از درک و تشخیص از شرایط برسد که بتواند تصمیم بگیرد.
این نگاه به لحاظ سیاسی آنچنان بدیع است که تقریباً کسی جرئت طرح آن را نداشته است. اخیراً برخی افراد به این دیدگاهها نزدیک شدهاند، اما اگر آنها را به عنوان موارد استثنایی کنار بگذاریم، در کل، چه در لایهی علما و چه در میان فعالان سیاسی، کسی جرئت نکرده است به چنین گسست یا تفکیکی در ساختار فرماندهی قائل باشد.
علیرضا شفاه
: ما در اینجا با یک انسجام فکری مواجه هستیم که خود را به وضوح نشان میدهد و نکات مهمی را در بر دارد. مایلم به چند نکته در این باره اشاره کنم.
ابتدا باید به تمایز میان دو فهم از «سرّ» بازگردیم. «سرّ» در نگاه نخست، خبری است که آن را پنهان میکنیم؛ یعنی محتوایی که مخفی میشود. اما چنانکه در جلسه گذشته بحث کردیم، «سرّ» در اینجا معنای عمیقتری دارد: آن جوهرهی پنهان یا «مکنون» شخصیت افرادی است که در یک رابطه متقابل، ارادهای مشترک برای انجام کاری کردهاند. اخیراً خود آقای خامنهای نیز مفهوم «ولایت» را به «پیوند» و «ارتباط» گره زدهاند که نشان میدهد ایشان با آگاهی کامل و از دیرباز به این مفاهیم اندیشیدهاند. در این دیدگاه، مفاهیمی چون امامت، جمع، و تقیه به یکدیگر پیوند میخورند. به نظر میرسد که آقای خامنهای ابتدا به این مفاهیم بنیادین اندیشیده و سپس شخصیت امام صادق (ع) به عنوان تبلور این اندیشهها برای ایشان برجسته شده است.
یکی از ویژگیهای جالب توجه در اندیشهی آقای خامنهای این است که نقاط برجسته و منحصربهفرد سخنان ایشان درباره ائمه، در دو مورد خاص بیشتر به چشم میآید: یکی در کتاب «همرزمان حسین» و دیگری در کتابی که درباره صلح امام حسن مجتبی (ع) ترجمه کردهاند. ویژگی مشترک هر دو اثر این است که میخواهند فعالیت امامان را در لحظهی «سکوت» یا عدم مبارزهی علنی آشکار کنند. این جستجو برای یافتن «کنش» در دل «موقعیتِ سکوت»، خود یک ایده و پروژهی فکری است.
ایشان به دنبال دریافتن «نقش سکوت» هستند؛ اینکه سکوت چگونه میتواند خود یک «فعل» یا یک «فونکسیون» (Funktion) معنادار باشد. این یک مسئلهی فلسفی کلاسیک است که در فلسفهی معاصر نیز به اشکال گوناگون پیگیری شده است؛ برای مثال، اینکه وجود چگونه به عدم وابسته است، یا موجودیت چگونه به حرکت پیوند خورده است. به گمان من، آقای خامنهای با این دستمایههای فکری، به سراغ توصیف شخصیت امام صادق (ع) رفتهاند.
آنچه ما در اینجا با آن طرف هستیم، اندیشهای است که تصریحات خود را اتفاقاً در «سکوت» قرار داده است و آن، رابطهی میان «سرّ»، «تقیه» و «سیاست» است. این اندیشه، این پرسش بنیادین را مطرح میکند: حقیقت چگونه «پوشیدگی» را به میان میکشد؟ و چگونه این پوشیدگی، خود میتواند حاوی حقیقت باشد؟ هرچند هنوز به اندازهی کافی ابعاد این بحث را در اندیشهی ایشان نکاویدهایم، اما سرنخهای مهمی در این متن وجود دارد.
اهمیتی که ایشان برای پوشیدگی و تقیه قائل هستند، یک مسئلهی بسیار بغرنج و عمیق است. ایشان به یکی از رادیکالترین نمونهها اشاره میکنند: در آن واقعهی مشهور، امام معصوم در جمع حضور یافتند، اعلام کردند که تشخیص عید فطر با امام است و روزه خود را افطار نمودند. نفس اینکه یک واقعهی دینی (عید) چگونه به یک «فعل سیاسی» امام وابسته میشود، خود یک ضلع بسیار قابل تأمل از همین بحث است. این دیگر یک تاکتیک ساده نیست، بلکه خودِ حقیقت است که در حال کنشگری است.
وقتی ایشان میگویند تقیه «حفظ جان خود، حفظ جمع خود، حفظ راه خود» است، باید به تفاوت میان «سرّ» و «تقیه» توجه کنیم. «تقیه» از موقعیت برمیخیزد؛ گویی تاریکیِ موقعیت است که به درون «فعل» ما نفوذ میکند. «سرّ» اما به گروهی تعلق دارد که ارادهای مشترک دارند و این اراده به مکنون شخصیتشان تبدیل میشود. اما در «تقیه»، ما با لحظهای مواجهیم که اراده، خود را در یک فعل عینی نشان میدهد.
نکتهی بسیار جالب در مثالی که ایشان میزنند این است که امام هیچ دروغی نمیگوید. ایشان با اعلام اینکه «هر زمان امام بگوید عید است»، با فعل افطار کردن خود، آن روز را به «عید» بدل میکنند. این رفتار، یک کنش سیاسی محض است؛ دروغ نیست و حکم را پراکنده نمیکند، بلکه «وحدت» را حفظ مینماید. پوشیدگی وجود دارد، اما پوشیدگیای است که وحدت عمل و امور را تقویت میکند. چرا؟ چون در «تقیه»، شما به گونهای عمل میکنید که «آن کس که باید بداند، خواهد دانست و آن کس که نباید بداند، نخواهد دانست». این یک سازوکار بسیار عجیب است که در آن، عمل شما همزمان راهنمایی و پوشیدگی را در خود دارد و به هیچ وجه به معنای کوتاه آمدن نیست. در نهایت، اینجاست که مسئله به «علمِ باطندار» مربوط میشود. حقیقت (علم) باطنی دارد و چون باطن دارد، میتوان از آن محافظت کرد. این، گره خوردن «سرّ» به «علم» و «فعل» در یک موقعیت سیاسی معین است.
سیدعلی کشفی
: در آغاز، این روز را که مصادف با ولادت امام هادی (علیه السلام) است، تبریک عرض میکنم. امام هادی (ع) نقش ویژهای در انتقال معارف شیعی دارند و از این امام بزرگوار، دو سند بسیار مهم برای ما به یادگار مانده است که بیانی گویا و در عین حال، غنی و پر رمز و راز از مسئله امامت و ولایت هستند: یکی «زیارت جامعه کبیره» و دیگری «زیارت غدیریه». با توجه به همزمانی این مناسبت با بحث امروز و همچنین قرار داشتن در آستانهی عید غدیر، این تقارن مبارک را به فال نیک میگیرم.
در معارف شیعی، یک اصل بنیادین وجود دارد: اگر انسان به مقام ولایت معرفت پیدا نکند، سایر اعمال او سودی نخواهد داشت. این مسئله بسیار حائز اهمیت است. در روایتی، هنگامی که از امام حسین (ع) دربارهی معنای آیهی شریفهی «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» پرسیده میشود، ایشان میفرمایند منظور از «لِیَعبُدُون»، «لِیَعرِفُون» (تا مرا بشناسند) است. در ادامه، فردی صاحب بصیرت میپرسد که معرفت خداوند چگونه ممکن است؟ و امام پاسخ میدهند: «معرفت خداوند، همان معرفت به امام زمان هر عصر است که اطاعت او واجب است».
وقتی «معرفت به امام» به عنوان فلسفهی خلقت و معنای باطنی عبادت معرفی میشود، بدین معناست که جوهرهی تمامی فعالیتهای انسان—چه عبادی، چه اجتماعی و چه فردی—باید بر این معرفت استوار باشد، وگرنه حاصلی نخواهد داشت. از این منظر، معرفت به امام، «معنای تمامی معانی، روح تمامی ارواح و سرّ همهی اسرار» است. این همان حقیقتی است که در فرازهایی از زیارت جامعه کبیره میخوانیم: «…وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ وَ… أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ…»؛ یعنی حقیقت نهایی هر چیزی، معنای خود را در معرفت به امام مییابد. این نگرش، هم برای ما که در یک نقطهی ایستادگی علمی قرار داریم و هم در ساحت عمل، پیامدهای سیاسی سترگی دارد. یکی از کانونهای اصلی بحث در این قطعه از متن که جناب صنایعی انتخاب کردهاند، دقیقاً همین مسئلهی «معرفت به امام» است. جوهرهی فعالیت امام صادق (ع)، همانطور که آقای خامنهای در این متن اشاره میکنند، به شکل آشکاری معطوف به مسئله «امامت» بوده است. دعوت به امامت، جهتدهندهی اصلی مجموعهی فعالیتهای سیاسی و علمی ایشان بود.
در سایهی همین اصل بنیادین است که باید مسئلهی «تقیه» را که جناب شفاه و صنایعی برجسته کردند، دنبال کنیم. سوال این است که معرفت، با چه کیفیت یا با چه لحنی باید بیان شود که به سیاسیترینِ تمامی فعالیتها بدل گردد؟
این مقدمات، ما را به یک پرسش اساسی در دوران معاصر میرساند. امروزه گروههای مختلفی ظاهراً دعوت به امام عصر (عج) میکنند، اما چرا سخن گفتن از ایشان در زمانهی ما، آن خصلت سیاسی تعیینکننده را پیدا نمیکند؟ چرا عموماً دعوت به معرفت امام عصر (عج) در روزگار ما، به آن نقطهی غایی و محوری تبدیل نمیشود؟ این در حالی است که در معارف به ارث رسیده از ائمه (ع) و در خودِ مسئله غدیر، بر این محوریت تأکید شده است. احادیث فراوانی از امام صادق (ع) در عظمت عید غدیر و فضیلت بیمانند اعمالی چون انفاق و اطعام در این روز وجود دارد که همگی نشان میدهد غدیر، بزرگترین اعیاد است و باید همهی توجهات را به سوی آن جلب کرد.
اگر معرفت به امام تا این حد اهمیت دارد و جهتدهندهی همهی فعالیتهاست، و اگر بدون آن، همهی تلاشها بیهوده است، پس باید پرسید که سیاسیترین مسئلهی دوران ما همین است. حال سوال این است: این دعوت، با چه لحن و کیفیتی باید دنبال شود؟ این پرسشی است که در برابر ما که میکوشیم سیاست را به شکلی عمیق و علمی دنبال کنیم، قرار دارد.
شفاه
: آقای کشفی، به گمان من، پاسخ پرسش شما دقیقاً در همین کاری نهفته است که آقای خامنهای در اینجا انجام میدهند. به عبارت دیگر، این متن خود یک «کتاب معرفت امام» است و وظیفهی ما نیز این است که همین خط فکری و همین لحن را پیگیری و تحلیل کنیم.
کشفی
: بله، دقیقاً. من نیز از این نکته استقبال میکنم. در واقع، با توجه به فرمایش شما، میتوانم پرسش خود را اینگونه دقیقتر بیان کنم: وظیفهی ما دقیقاً این است که همین لحنی را که آقای خامنهای در اینجا اتخاذ کردهاند، به دقت پیگیری و تحلیل نماییم.
شفاه
: از همین نقطه میتوان به این پرسش وارد شد که چرا در این فقرات، رابطهای میان «سرّ» و «امام» برقرار میشود؟ پاسخ در این است: به همان دلیلی که امام، یک کنشگر سیاسی است، «صاحب سرّ» نیز هست؛ این دو، دو روی یک سکهاند. اینکه چرا تعالیم امام باطنی دارد و چرا او بنیانگذار یک «جمع» است، دقیقاً با تکیه بر مفاهیم «سرّ» و «تقیه» در حال پیگیری و تحلیل است.
گویی «دال مرکزی» که آقای خامنهای در این فقرات برای گشودن مسئله به کار میگیرند، همین است: امام کسی است که صاحب یک «جمع»، یک «کار» و یک «جان» است و از این سه، «نگاهبانی» میکند. «سکوت» در واقع، بخشی از همین نگاهبانی است.
نکتهی بسیار حائز اهمیت آن است که ما معمولاً تنها به «فعلِ سکوت کردن» توجه میکنیم، اما به «خودِ سکوت» به مثابه یک ساحت وجودی، التفات نداریم. پرسش این است: سکوت چگونه به مثابه یک جریان در جهان حاضر است که میتوان بر آن تکیه کرد و چرا اساساً تکیه بر سکوت، شرطِ احراز مقام امامت است؟ چه پیوندی میان ذات سکوت، ذات امام و ذات انسان وجود دارد؟ این همان مسئلهای است که تأمل و کاوش در آن ارزشمند است.
اینگونه نیست که سکوت به سادگی در جهان وجود داشته باشد. همانطور که «گفتنِ» معنادار با امام به جهان میآید، «سکوتِ» معنادار نیز همینگونه است. آنچه سکوت نامیده میشود، در پرتو موجودیت امام است که به جهان راه یافته است. گفتن و سکوت کردن، از شئون انسانِ کامل است. پیش از انسان، اشیاء نه گفته میشدند و نه سکوتی داشتند.
ما غالباً میدانیم که «گفتن» امری دشوار است، اما از این غافلیم که «سکوت کردن» کاری بهمراتب دشوارتر است. سکوتی که در اینجا از آن سخن میرود، سکوتی از جنس «نگاهبانی» است. ما «صُمٌّ بُکمٌ» شدن را بلدیم، اما «سکوت کردن» به معنای حقیقی آن را نیاموختهایم.
به گمان من، کشف این معنا از سکوت، به نوعی کشف ساحتی بسیار مهم از مقام امام است و ما میتوانیم خط شناخت امام را از همین طریق دنبال کنیم. به نظر میرسد آقای خامنهای در این متن در حال تلاش برای گشودن همین ساحت هستند. با این حال، به گمان من، ما هنوز در ابتدای راه تحلیل این متن هستیم و این بحثها، تنها سرنخهایی برای ورود به این جهان فکری است.
کشفی
: مسئلهی سکوت، که به آن اشاره فرمودید، در زمانهی ما از اهمیتی کانونی برخوردار است، زیرا ما در عصر غیبت به سر میبریم. غیاب امام، یا به تعبیری عدم دسترسی همگانی به ایشان، میتواند ذیل همین مفهوم «سکوت» مورد تأمل مجدد قرار گیرد. از همین رو، من در تلاشم تا دریابم که پیگیریِ مسئلهی سکوت، چگونه میتواند راهی به روی ما بگشاید تا بفهمیم «معرفت به امام عصر (عج)» در روزگار ما، چگونه میتواند خصلتی سیاسی بیابد.
اینکه معرفت به امام باید خصلتی سیاسی داشته باشد، به تلویح در همین فقرات اشاره شده است. هنگامی که آقای خامنهای تأکید میکنند که درس امام صادق (ع) یک تعلیم معمولی، همچون درس یک استاد حوزه در گوشهای از مسجد نبوده، بلکه یک «درس خاص» با اهدافی ویژه بوده است، میتوان از این نکته یک تعمیم مهم استخراج کرد:
ممکن است ما نیز در حوزههای علمیهی خود، «اعتقادات» را تدریس کنیم و مردم را به معرفت امام به عنوان یکی از اصول عقاید شیعه دعوت نماییم، اما «کیفیت» این دعوت، با کیفیتی که در دعوت خودِ امام—نظیر دعوت امام صادق (ع) به مسئله امامت—وجود داشت، فاصله داشته باشد.
در اینجا، به گمان من، پیگیریِ همین مسئلهی «سکوت» میتواند بابی را برای ما بگشاید تا درک کنیم که معرفت به امام عصر (عج)—یعنی معرفت به امام غائب—در حقیقت، دعوتی است به «فهمِ سکوتِ امام». این سکوت، خود نوعی «نگاهبانی» است؛ نگاهبانی امام از جهان، از میراث انبیاء و از جمع مؤمنان. شاید از این منظر بتوانیم بحث را عمق بیشتری ببخشیم. قصد من نیز استقبال از فرمایش شما و تلاش برای گشودن بیشترِ لایههای این متن بود.
تقیزاده
: بحثی که دوستان مطرح کردند، بسیار خوب است. من ابتدا یک تذکر روششناختی را مطرح میکنم و سپس به چند نکتهی دیگر اشاره خواهم کرد. ما باید در خود این آگاهی را ایجاد کنیم که با متن یک «رهبر» مواجهیم، نه در وهلهی اول یک فیلسوف، یک دانشمند یا حتی یک فقیه. آقای خامنهای، پیش از هر چیز، یک رهبر هستند و متن یک رهبر باید متفاوت از متن یک فیلسوف یا یک عالم خوانده شود. این به معنای نفی دانش، فلسفه یا فقاهت از یک رهبر نیست؛ بلکه مسئله این است که «رهبر بودن»، امری مازاد بر عالم بودن، فقیه بودن و فیلسوف بودن است.
بنابراین، هنگام فهم کلام یک رهبر، باید آن وجه «مازاد» را لحاظ کرد. این کار سادهای نیست. ما در حوزههای علمیه و دانشگاهها، برای خواندن متن یک فقیه یا یک فیلسوف، تمرین بسیار کردهایم، اما برای خواندن متن یک رهبر، تمرین اندکی داشتهایم. به همین دلیل، هنگامی که جناب شفاه به «انسجام» در کلام آقای خامنهای اشاره میکنند، باید توجه داشت که این انسجام، از جنسی متفاوت با انسجام رایج در یک نظام فلسفی است. این نکته به قدری حائز اهمیت است که شاید خود بتواند موضوع یک گفتگوی مستقل باشد. البته به گمانم تا اینجا نیز رویکرد دوستان در همین راستا بوده، اما توجه صریح به این مسئله میتواند امکانات تازهای را در اختیار ما قرار دهد و حتی شکل گفتگوی ما را متحول کند.
در خصوص بحث اصلی، مایلم از مسئله «تقیه» آغاز کنم که دوستان به درستی بر آن تأکید کردند. همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، مفهوم «سرّ» در کلام آقای خامنهای، به ضرورت تشکیل یک «جمع» یا یک «تشکیلات» برای پیشبرد یک حرکت سیاسی اشاره دارد. این یعنی برای ایجاد تحول در یک اجتماع، ابتدا باید اجتماع دیگری را تشکیل داد. این تشکیلات نیز نمیتواند یک ساختار بوروکراتیک، بلکه باید یک اجتماع حقیقی باشد؛ و دقیقاً به همین دلیل است که در میان آن، چیزی به نام «سرّ» وجود دارد.
نکتهی دیگر آنکه «سرّ»، به همان اندازه که به یک تشکیلات اصالت میبخشد، به همان اندازه نیز ناشناخته است. یعنی حتی اعضای آن تشکیلات نیز لزوماً به تمام ابعاد آن آگاه نیستند. سرّ زمانی به «سرّ» تبدیل میشود که ما به یک طرح یا بیانی «وفاداری» میورزیم، بیآنکه بر آن تسلط کامل داشته باشیم. در اینجا، «تعهد» ماست که اهمیت مییابد و همین تعهد، خود امکانِ آن آگاهی را فراهم میآورد.
اما «تقیه»، به ما یک آگاهی سیاسی متفاوت میدهد. اگر «سرّ» شرط امکان و اصالتِ یک اجتماع حقیقی است، «تقیه» در ساحت «عمل» رخ میدهد. در تقیه، ما راه خود را میدانیم و برای حفظ آن، ظاهر را حفظ میکنیم. اما نکتهی عمیقتری در تقیه وجود دارد. اگر در «سرّ» با نوعی ناآگاهی مواجه بودیم، در «تقیه» به «ناتوانیِ» خود اذعان میکنیم.
اگر بخواهم صریحتر بگویم، در تقیه ما به «ناتوانی و ضعف حقیقت در جهان» اذعان میکنیم. این یک گزارهی بسیار عجیب است. ما میدانیم، به حقیقت تعهد داریم، اما همین تعهد به این معنا نیست که لزوماً موفق خواهیم بود. حقیقت در جهان ضعیف است. آیا امام معصوم میگوید «من نمیتوانم»؟ وقتی امام تقیه میکند، آیا این به معنای اعلام ناتوانی است؟
- متن مورد بحث قرار گرفته از اینجا قابل دریافت است.