اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





صادق آل محمد؛ قائم آل محمد
گزارش نشست موسسه اشراق درباره‌ی فصلی از کتاب انسان 250 ساله


۸ خرداد ۱۴۰۴   145  4  0 نشست
میان جمهوری اسلامی و کتابت نسبتی وجود دارد و از همین رو نوشته‌هایی از جانب رهبران برای مردم وجود دارد. اما خطیب چه تمایزی از امام و رهبر دارد که از سر آن، خطابه کفایت تألیف را نمی‌کند؟ بحث در این مورد می‌تواند ما را به جوهره‌ی علمی جمهوری اسلامی نزدیک‌تر کند.ما در دوره‌ی جدید فعالیت‌های سایت اشراق تصمیم گرفتیم تا از میان کلمات آقای خامنه‌ای، کلماتی که ضرورتا به زبان آمده‌اند،‌ موضعی از برای خودمان کشف کنیم.

دکتر تقی‌زاده: متن ارائه شده، بسیار ارزشمند و قابل تأمل بود؛ به راستی، متنی است که هر بخش آن می‌تواند زمینه‌ساز یک گفتگوی مفصل و عمیق باشد، چنانکه سایر دوستان محترم نیز به تفصیل به بخش‌های مختلف آن پرداخته‌اند. اما با توجه به دغدغه‌هایی که ما در مجموعۀ خود (اشراق) داریم، این بحث برای من به طور ویژه‌ای برجسته شد: به نظر می‌رسد آقای خامنه‌ای نیز در این متن، مضمون خاصی را دنبال می‌کنند و چنانچه این برداشت را نداشته باشیم، گمان می‌کنم به منطق کلی این گفتار توجه کافی نکرده‌ایم.


توجه بفرمایید، در این گفتار ظاهراً با دو دیدگاه متناقض از سوی آقای خامنه‌ای مواجه هستیم. از یک سو، با طرحی روبرو می‌شویم که با آموزه‌های رایج در کلام شیعی، به‌ویژه با آنچه از دیرباز شنیده‌ایم، متفاوت است؛ مبنی بر اینکه ما باید صرفاً منتظر ظهور حضرت حجت (عج) باشیم. این رویکرد سنتی در تاریخ تشیع، به‌ویژه با در نظر گرفتن اقتضائات تاریخی جهان تشیع، از جمله قرار داشتن در اقلیت، تحت ستم بودن و برخورداری از قدرت کمتر، منجر به شکل‌گیری خوانشی شده است که بر اساس آن، ما دعا می‌کنیم تا ظهور حضرت مهدی (عج) و قیام نهایی ایشان به وقوع بپیوندد.


در بخشی از این متن، آقای خامنه‌ای به‌خوبی نشان می‌دهند که گویی این نگاه سنتی، تمام حقیقت نیست. ایشان این جمله را مطرح می‌کنند که: «همۀ امامان ما قائم‌اند.» همچنین، وعده‌ای مشخص دربارۀ امام صادق (ع) وجود دارد که ایشان نیز قیام خواهند کرد. بنابراین، با یک جهت‌گیری مواجه می‌شویم که کل تاریخ تشیع را به عرصه‌ای از قیام، جهت‌گیری سیاسی مستمر و فعالیت سیاسی مداوم بدل می‌سازد. به‌نحوی که آقای خامنه‌ای در این متن استدلال می‌کنند، حتی امام سجاد (ع) نیز چنان اهمیتی می‌یابند که شاید در نگاه اول باورکردنی نباشد. در همین متن، جایگاه امام سجاد (ع) بسیار برجسته می‌شود. این امر حقیقتاً قابل تأمل است.


توجه کنید که آقای خامنه‌ای، امام سجاد (ع) را یک نقطۀ عطف در تاریخ تشیع می‌دانند. می‌توان اینگونه تفسیر کرد که با امام سجاد (ع) مسیری نوین آغاز شده است؛ ایشان یک نقطۀ عطف در تاریخ تشیع محسوب می‌شوند. معمولاً وقتی از نقاط عطف سخن به میان می‌آید، ممکن است اذهان به سمت حضرت علی (ع)، امام حسین (ع) یا امام صادق (ع) متبادر شود. اما برای آقای خامنه‌ای، امام سجاد (ع) چنین جایگاهی دارند و این نکته بسیار قابل توجه است و به نظر من، نشان‌دهندۀ عمق نگاه ایشان به فعالیت سیاسی است.


این یک جنبه از موضوع است. حال به اصل ماجرا بپردازیم: نخست آنکه، گویی تمام تاریخ تشیع، تاریخ قیام است. از سوی دیگر، مشاهده می‌کنیم که این قیام محقق نمی‌شود و عنصر «صبر» وارد میدان می‌گردد. یعنی، از یک سو با گفتاری روبرو هستیم که هر لحظه و هر نقطه از حرکت امامان شیعه (ع) را نشان‌دهندۀ آمادگی برای قیام معرفی می‌کند، و از سوی دیگر، این قیام به دلایل مختلف محقق نمی‌شود و ضرورت صبر پیش می‌آید؛ صبری که می‌دانیم بسیار طولانی بوده است.


پرسش این است که این روایت و این وضعیت را چگونه باید فهمید؟ نکات بسیاری در این خصوص قابل طرح است و پیشتر نیز، به‌ویژه در چارچوب مباحث دیگر، به آن پرداخته‌ایم. اما در اینجا، صرفاً با تمرکز بر همین متن، معتقدم آقای خامنه‌ای مسئلۀ صبر را با مسئلۀ «سِرّ» پیوند می‌زنند. به عبارت دیگر، ایشان وضعیتی را که میان این دو جنبه (قیام مستمر و صبر طولانی) پدید آمده و معنای خاصی به صبر می‌بخشد، از طریق مفهوم «سِرّ» تبیین می‌کنند. در اینجا «سِرّ» دقیقاً به چه معناست؟ این پرسشی است که عمیقاً مرا به فکر واداشته است. یعنی وقتی از «سِرّ» و عباراتی چون «سِرّ ما را نگه دارید» سخن به میان می‌آید، مقصود چیست؟ آیا با یک وضعیت فرقه‌گرایانه یا رازآمیز مواجهیم؟ زیرا برای ما که غالباً از سیاست و فعالیت سیاسی سخن می‌گوییم، اینگونه کلمات معمولاً غیرسیاسی تلقی می‌شوند. ما به‌سادگی «سِرّ» را یک مفهوم سیاسی یا یکی از ابعاد سیاست به شمار نمی‌آوریم. به عنوان مثال، در گفتمان رایج ما، شاید اینگونه تعبیر شود که چرا اینقدر به حفاظت اطلاعات بی‌توجه هستید و مثلاً تلفن همراهمان را بیرون از اتاق جلسه نمی‌گذاریم. اینها معانی رایج هستند، اما لزوماً بار معنایی عمیق سیاسی ندارند. مقصود این است که برداشت ما از این مفهوم، غالباً فاقد عمق سیاسی است و بیشتر به این معناست که در حین فعالیت سیاسی، مبادا اطلاعاتی درز کند که به آن آسیب بزند. اما در اینجا، خود مسئلۀ «سِرّ» است که می‌تواند منجر به موفقیت یا شکست یک عملیات شود.


این تأکید آقای خامنه‌ای بر مسئلۀ «سِرّ»، که اخیراً نیز در سخنرانی‌شان تکرار کرده‌اند، این پرسش را پیش می‌کشد که آیا «سِرّ» نسبتی با آن فعالیت سیاسی مورد نظر دارد؟ آیا این «سِرّ» درک جدیدی از «صبر» به ما ارائه می‌دهد؟ به گمانم، جناب آقای صنایعی نیز به همین دلیل این موضوع را برای بحث انتخاب کرده‌اند. بحثی دربارۀ مسئلۀ امام صادق (ع) و تکرار اخیر سخنرانی پیشین آقای خامنه‌ای در این خصوص، که حدود دو هفته پیش صورت گرفت، مؤید همین نکته است. ایشان مجدداً همان ماجرای به تأخیر افتادن امر قیام امام صادق (ع) به دلیل عدم صبر و عدم حفظ «سِرّ» توسط یاران را تکرار کردند.

نکته‌ای که در اینجا به نظر می‌رسد قابل فهم است، این است که: تأکید بر «سِرّ» در بیانات آقای خامنه‌ای، به نظر من دو وجه بسیار مهم و آگاهی‌بخش دارد:
نخست، «سِرّ»، انسان را «مُتَرَصِّد» (مراقب و منتظر فرصت) نگه می‌دارد. یعنی بحث بر سر این است که باید مترصد بود. بدین معنا که وقتی «سِرّی» در میان است، ما مترصد حرکت، فعالیت و عملیات هستیم و چشم به صحنه دوخته‌ایم. این یک معنای آن است.


معنای دیگر آن، که ارتباط تنگاتنگی با معنای اول دارد، نوعی فهم تشکیلاتی است. شاید بهتر بود ابتدا این وجه را مطرح می‌کردم: «سِرّ» یعنی توجه به «تشکیلات». یکی از نکاتی که ما در مجموعۀ خود (اشراق)، علی‌رغم صحبت دربارۀ تشکیلات، شاید کمتر به آن توجه می‌کنیم، همین مسئلۀ «سِرّ» است. «سِرّ» دقیقاً چه کارکردی دارد؟ «سِرّ» به این نکته توجه می‌دهد که هرچند عملیات ما یک عملیات جهانی و با هدف تغییر امور مردم است، اما برای انجام این فعالیت، باید جمعیت و هستۀ متشکلی وجود داشته باشد تا بتواند این عملیات را به سرانجام برساند. این هستۀ متشکل، که «سِرّ» به آن هویت می‌بخشد، صرفاً یک گروه یا هسته‌ای نیست که برای انجام آن فعالیت ضروری باشد. دقت کنید؛ ما معمولاً اینگونه استدلال می‌کنیم که برای انجام یک عمل سیاسی، ابتدا باید گروهی منسجم و هدفمند تشکیل داد تا بتواند امور را ساماندهی، برنامه‌ریزی و در نهایت، فعالیت عمومی را اجرا کند. این یک ضرورت بدیهی به نظر می‌رسد. اما در مفهوم «سِرّ» مد نظر ایشان، این معنای رایج، محوریت ندارد. بلکه، مسئله، تشکیل یک جمعیت، یک هسته، یک گروه متمایز و متفاوت است. یعنی، من گروهی را صرفاً برای انجام فعالیت سیاسی تشکیل نمی‌دهم – این تعریفی است که معمولاً سابقه‌ای جامعه‌شناسانه دارد – خیر، اینگونه نیست. بلکه «سِرّ» نشان می‌دهد تا زمانی که یک جمعیت متشکل – جمعیتی که خود، یک جامعۀ کوچک و متمایز را تشکیل داده است – شکل نگیرد، جامعه‌ای که آداب خاص خود را دارد، هسته‌ای بسیار منسجم و روابطی درونی که با روابط عمومی جامعه متفاوت است؛ تا چنین هسته‌ای شکل نگیرد، نمی‌توان فعالیت عمومی مؤثری انجام داد.


در مجموعۀ ما، درک ما از فعالیت سیاسی گاهی (و این را با تأکید بیشتری بیان می‌کنم) به این صورت است که از فعالیت سیاسی صحبت می‌کنیم، سپس گروهی گرد هم می‌آیند و این گردهمایی، بیشتر واکنشی و مبتنی بر استقبال از یک وضعیت یا پروژه است. به عبارت دیگر، تشکل ما بیشتر ناظر به پروژۀ پیش رو است؛ یعنی برای انجام یک پروژه، جمعیتی را تشکیل می‌دهیم. اما آنچه آقای خامنه‌ای می‌فرمایند، از چنین جمعیتی و با این رویکرد، سخن نمی‌گوید. جمعیتِ شکل‌گرفته حول محور «سِرّ» به چه معناست؟ یعنی، خودِ تشکیلِ این جمعیت، اساس کار است. گویی این جمعیت، هویتی بسیار متفاوت با جامعۀ پیرامونی خود دارد. به عنوان مثال، در همین سخنرانی اشاره می‌شود که وقتی عده‌ای اعلام آمادگی برای قیام می‌کنند، امام ایشان را می‌آزمایند. آیا آن جمعیت، اساساً آن هستۀ لازم را تشکیل داده‌اند؟ رفتن به درون تنور، خودِ عمل، موضوعیت ندارد؛ مسئله این است که «ما هنوز یک جامعه [به معنای هستۀ متشکل] نیستیم، ما پنج نفر هم نیستیم! چگونه با این تعداد اندک می‌توان جهانی را متحول کرد؟» این یعنی فقدان تشکیلات واقعی. این حقیقتاً یک درک عمیق تشکیلاتی است. توجه به «سِرّ» یعنی توجه به «تشکیلات». و به نظر من، از منظر «سِرّ» می‌توان قرائت متفاوتی از تشکیلات ارائه داد. تشکیلاتی که اینگونه شکل گرفته باشد، خودبه‌خود مترصد موقعیت، مترصد صحنه و مترصد فعالیت خواهد بود. این نکته بسیار حائز اهمیت است.


به گمان من، این مسئله در اینجا اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. و برای پرهیز از اطالۀ کلام، به نکته‌ای مهم اشاره می‌کنم: این وعده مبنی بر قیام امام صادق (ع)، اساساً یک وعدۀ صرفاً الهیاتی نیست، بلکه یک وعدۀ بسیار سیاسی است. به چه معنا؟ به این معنا که واقعاً امکان تحقق آن وجود داشت. گویی با فروپاشی بنی‌امیه و روی کار آمدن بنی‌عباس، شرایط برای این امر فراهم بود. باید به این نکته توجه داشت که این وعده را نباید صرفاً الهیاتی تفسیر کرد؛ بلکه جنبه‌های سیاسی آن بسیار پررنگ است. یعنی، در لحظۀ سستی و ضعف بنی‌امیه، اگر تشکیلاتی منسجم – با توجه به آنچه دربارۀ «سِرّ» و تشکیلات گفته شد – و مترصد صحنه وجود می‌داشت، امکان به دست گرفتن حکومت برای امام صادق (ع) فراهم بود. فرصت وجود داشت. اما چنین تشکیلاتی وجود نداشت و در نتیجه، بنی‌عباس به قدرت رسیدند. و استقرار حکومت اهل بیت (ع) – یا هر تعبیری که برای حکومت دینی مطلوب امامان شیعه (ع) به کار بریم – برای قرن‌ها به تأخیر افتاد. یعنی، به جای آنکه بنی‌عباس به قدرت برسند، شیعیان می‌توانستند زمام امور را در دست گیرند. و چه‌بسا تمام کسانی که به بنی‌عباس یاری رساندند – و می‌دانیم که بنی‌عباس خود را به پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) منتسب می‌کردند، هرچند بعدها رفتاری سختگیرانه‌تر از بنی‌امیه در پیش گرفتند که البته موضوع بحث ما نیست – می‌توانستند ذیل حکومت امام (ع) گرد آیند. یعنی، به دلیل فقدان آن تشکیلاتِ مترصدِ صحنه – که به نظر من آقای خامنه‌ای همۀ این‌ها را ذیل مفهوم «سِرّ» بیان می‌کنند – فرصت از دست رفت و به دست نااهلان افتاد. این امر منجر به از دست رفتن تمام ظرفیت‌ها شد. ظرفیت‌هایی که امامان (ع) داشتند و افرادی که جذب بنی‌عباس شدند، همگی می‌توانستند حول محور امامان (ع) جمع شوند. اما آن فرصت از کف رفت. و کسانی که می‌توانستند تحت لوای حکومت امام (ع) مردمی باشند، تحت سیطرۀ حکومت کفر قرار گرفتند و چه سال‌های سختی بر شیعه گذشت؛ سال‌هایی چه‌بسا سخت‌تر از دوران بنی‌امیه. به اعتقاد من، این بحثی که آقای خامنه‌ای در این مطلب مطرح می‌کنند، بحثی عمیقاً سیاسی است و در واقع، حاوی توصیه‌ای است دربارۀ اینکه چگونه باید گام‌های سیاسی را برداشت.

 

محمدحسین تسخیری: اما نکته‌ای که در این روایت بدیع از زندگی ائمه (ع) برای من بسیار جالب توجه و قابل تأمل است، دو وجه برجستۀ حیات ایشان است که شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد: نخست، شبکۀ وسیع روابط سیاسی ایشان با سطوح مختلف جامعه. دوم، فعالیت‌های اقتصادی قابل توجه ایشان. این دو وجه، یعنی روابط سیاسی و فعالیت‌های اقتصادی، خود به نوعی ضامن بقا و تأثیرگذاری سیاسی ائمه (ع) بوده است. دلیل اینکه ائمه (ع) برای حکومت‌های وقت، «لقمۀ گلوگیر» محسوب می‌شدند، اما در عین حال «لقمۀ آسانی برای از میان برداشتن» نبودند، دقیقاً همین شبکۀ گستردۀ روابط سیاسی و اجتماعی ایشان بود. این روابط، هم در سطح بدنۀ جامعه و با بزرگان و نخبگان وجود داشت – چنانکه در تاریخ ذکر شده است که از شخص منصور دوانیقی گرفته تا بسیاری از رجال سیاسی آن دوران، مراودات و رفت‌وآمدهای منظمی با ائمه (ع)، به‌ویژه در زمان امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، داشته‌اند و گفتگوهای مفصلی میان ایشان صورت می‌گرفته که صرفاً محدود به مباحث سیاسی نبوده و شامل روابط اقتصادی نیز می‌شده است – و هم به‌طور کلی، فارغ از این روابط خاص، یک حضور و نفوذ اجتماعی قابل توجه را نشان می‌دهد.


این یک بخش از ماجراست که در آن، بُعد سیاسی فعالیت ائمه (ع) بسیار پررنگ است. بخش دیگر، توانمندی اقتصادی قابل توجه ایشان است. این توانمندی اقتصادی، صرفاً به اموال و دارایی‌های شخصی ایشان، چه در قالب زمین و چه در قالب نقدینگی، محدود نمی‌شده و فراتر از آن بوده است. با این حال، همین مایملک شخصی نیز بخشی از بضاعت اقتصادی ایشان را تشکیل می‌داده است.


به‌درستی جناب آقای دکتر تقی‌زاده اشاره فرمودند که دوران امام سجاد (ع) یک نقطۀ عطف در تاریخ تشیع محسوب می‌شود. در واقع، پس از دورۀ امام علی (ع) و سپس دورۀ امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، با امام سجاد (ع) و پس از ایشان امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، شاهد آغاز یک دورۀ جدید هستیم. ما گاهی اهمیت این دوران و پیچیدگی فعالیت‌های ائمه (ع) در آن را دست‌کم می‌گیریم. آیا این جایگاه و نفوذ، صرفاً نوعی «شیخوخیت» و برخورداری از احترام سنتی، مشابه آنچه در برخی ساختارهای قبیله‌ای مشاهده می‌کنیم، بوده است؟ (با پوزش از این تشبیه که صرفاً برای تقریب به ذهن بیان می‌شود). منظور این است که حتی در ساختارهای سنتی و شاید به ظاهر کم‌اهمیت نیز، رهبران و بزرگان از منافع و جایگاه خاصی برخوردارند.


مسئله این است که چگونه این حجم عظیم از بردگان – که البته منظور خرید و فروش به معنای تجارت برده نیست، بلکه خریداری و سپس آزاد کردن آنهاست – تأمین مالی می‌شدند؟ هزینۀ تربیت و نگهداری این افراد در خانۀ امام سجاد (ع) از کجا تأمین می‌شد، درحالی‌که این اقدام، ظاهراً ارزش افزودۀ اقتصادی مستقیمی برای ایشان به همراه نداشت و منجر به آزاد شدن آن بردگان می‌شد؟ (البته باید بررسی کرد که آیا خود این فرآیند، نوعی فعالیت اقتصادی هدفمند نبوده است). قطعاً این فعالیت‌ها بدون وجود یک بنیان اقتصادی قوی امکان‌پذیر نبوده است.


مردم برای ائمه (ع) مقام معنوی والایی قائل بودند و تفاوتی اساسی میان ایشان و دیگران، از جمله مخالفانشان، می‌دیدند. بخشی از این محبوبیت، علاوه بر شناخت مقام امامت، ریشه در تمایز مشهود ایشان در سبک زندگی و سلوک زاهدانه نسبت به مخالفانشان داشت. با این حال، واقعیت این است که تصویری که گاهی از زندگی ائمه (ع) ساخته می‌شود، فارغ از کیفیت و صحت آن – که البته خود این کیفیت نیز بسیار مهم است و باید به‌درستی فهمیده شود – یک نوع تقسیم کار ساده‌انگارانه را القا نمی‌کند. به عنوان مثال، اینگونه نیست که سطح زندگی ایشان لزوماً با میزان درآمدشان در یک راستا و تناسب مستقیم قرار داشته باشد، آنگونه که امروزه در فضای برخی از علمای ما این درک ایجاد شده و رسمیت یافته است که فرد متمول باید متناسب با شأن خود، زندگی تجملاتی داشته باشد.


در اینجا با پدیدۀ قابل تأملی مواجه هستیم: ما عموماً ائمه (ع) را به زهد و ساده‌زیستی می‌شناسیم، اما در عین حال، شواهد تاریخی نشان‌دهندۀ تمکن مالی قابل توجه ایشان است. این سطح از فعالیت سیاسی – یعنی گفتگوها و مراودات با اقشار مختلف مردم، از جمله دربارۀ حکومت بنی‌امیه، مسائل اقتصادی، خمس و زکات و هزاران موضوع دیگر – به وضوح از یک سو نشان‌دهندۀ «قدرت» و نفوذ ایشان و از سوی دیگر، ایجادکنندۀ نوعی «بازدارندگی» در برابر تهدیدات حکومتی بوده است. این ابعاد از زندگی ائمه (ع)، با تصویر غالبی که از ایشان در اذهان ما ساخته شده است، همخوانی چندانی ندارد. در آن تصویر سنتی، ضرورتی برای دانستن این جزئیات وجود ندارد و حتی بدون آگاهی از این موارد نیز، آن نظام تصویری تاریخی که توسط برخی علما و خطبا برای ما ترسیم شده است، کامل به نظر می‌رسد.


این سطح از فعالیت، حقیقتاً چشمگیر است (در اینجا در انتخاب تعبیر مناسب احتیاط می‌کنم تا خدای ناکرده حمل بر جسارت نشود؛ مقصود من روشن است). برای من بسیار جالب است که در همان نقطه‌ای که ما ائمه (ع) را به صبر، انزوا و فعالیت علمی محض تقلیل می‌دهیم، شاهد فعالیت‌های شدید اقتصادی و سیاسی ایشان هستیم. تأکید می‌کنم که این فعالیت‌ها صرفاً در حد امرار معاش نبوده و به‌ویژه در دوران امام سجاد (ع)، امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، ابعاد بسیار گسترده‌تری داشته است.

 

امیرحسین صنایعی: نکات مطرح‌شده در تحلیل آقای دکتر تقی‌زاده برای من نیز بسیار جالب توجه و روشنگر بود. در واقع، در ادامۀ مباحث ارزشمندتان، قصد داشتم نکته‌ای را در خصوص نسبت میان «سیاست»، «سِرّ» و «عقل» مطرح کنم و به تحلیل شما بیفزایم.


اگر بخواهیم به هدفِ تشکیل حکومت توسط ائمه (علیهم‌السلام) از منظر «سِرّ» بنگریم، به گمان من باید تمایزی ظریف قائل شویم. زیرا تقریباً همگان آگاه بودند که امامان ما (ع) درپی دستیابی به حکومت و برپایی نظام الهی هستند. به‌ویژه پس از واقعۀ عاشورا و شهادت امام حسین (ع)، برای همگان آشکار شد که ایشان برای تحقق این هدف والا، حاضر به پرداخت هر هزینه‌ای هستند. از این منظر، شاید هدف غایی و آیندۀ حرکت ائمه (ع) «سِرّی» به معنای امری کاملاً پنهان و ناشناخته برای عموم نبود.


اما مثال‌هایی که آقای خامنه‌ای در این خصوص مطرح می‌کنند، برای من بسیار قابل تأمل است. ایشان به دو مثال کلیدی اشاره می‌کنند: یکی داستان معروف «تنور گداخته» [که نشان‌دهندۀ سطح بالای ایمان و آمادگی یاران خاص بود] و دیگری داستان «سیب نیم‌خورده» [که می‌تواند نمادی از امتحانی دیگر یا شرایطی خاص باشد]. به نظر می‌رسد در هر دوی این مثال‌ها، نوعی «ناعقلانیت» یا به تعبیری دقیق‌تر، «فراروی از عقلانیت متعارف» نهفته است. تأکید می‌کنم که در متن مورد استناد، این مثال‌ها در پی یکدیگر آمده‌اند. هرچند این کتاب حاصل گردآوری بیانات است، اما توالی این مثال‌ها و پیامی که منتقل می‌کنند، قابل توجه است. این امر نشان می‌دهد که دستیابی به آن سطح از آمادگی و همراهی، مستلزم «عمق ایمانی» است که متفاوت از صرف «عمق فکری» می‌باشد.


این مسئله، یعنی نقش ایمان و نوعی عقلانیت فراتر از محاسبات عادی، در روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی (عج) نیز قابل مشاهده است. از زمانی که حکومت امام (عج) بناست تشکیل شود، این امر با تحول و رشد عقول مردمان نسبتی مستقیم و ناگسستنی دارد. البته این به معنای «ایمان‌گرایی» صِرف و نفی مطلق عقلانیت نیست. چنانکه در برخی آموزه‌ها توصیه می‌شود که در مواجهه با برخی «اسرار» و تقدیرات الهی، ضمن توکل کامل به خداوند، از محاسبات صرفاً عقلانیِ محدود فراتر رویم. این امر به معنای نفی تعقل نیست، بلکه نشان‌دهندۀ این است که در این موارد سرنوشت‌ساز، الگوهای ذهنی رایج و محاسبات عادی، به‌تنهایی راهگشا نخواهند بود.


این «تغییر» در نگرش و فراروی از عقلانیت متعارف، درخدمت آن «لحظۀ موعود»، یعنی لحظۀ تشکیل حکومت الهی و تعیین سرنوشت نهایی امور است. لحظۀ تشکیل حکومت، لحظۀ تحقق سرنوشت است که به باور من، حامل «امیدی» است که این امید، فراتر از گزاره‌ها و محاسبات عقلیِ رایج و موجود در وضعیت عادی قرار می‌گیرد.
به‌عبارت دیگر، زمانی که امور به سمت تحقق این هدف متعالی پیش می‌روند، مشاهده می‌کنیم که این فرآیند، نسبتی عمیق و بنیادین با اصل «توحید» دارد. یعنی در آن لحظۀ موعود که قرار است نظام و قوانین الهی حاکم شود، یا به تعبیر دیگر، هنگامی که «قیام» در شرف وقوع است، ما مترصد و منتظر یک رخداد نوین و تحول‌آفرین هستیم. این رخداد، پیش از وقوع، ممکن است از منظر عقلانیت متعارف و محاسبات روزمره، «ناعقلانی» یا غیرقابل پیش‌بینی و حتی غیرممکن به‌نظر برسد، اما پس از تحقق آن، خود مولّد نوعی «عقلانیت نوین»، بصیرت افزون‌تر و امیدبخش خواهد بود. در آن لحظه‌ای که اراده بر سامان یافتن همه‌جانبۀ امور قرار می‌گیرد، یک تحول کیفی در ادراک و عقلانیت جامعه رخ می‌دهد.


این وضعیت، با نوعی مواجهه با «ناشناخته» یا به تعبیری «تاریکی» نیز همراه است. پرسش اساسی در اینجا این است که آیا ما به‌عنوان افراد و جامعه، آمادگی پذیرش، همراهی و تسلیم در برابر آن تحول بنیادین و «سرنوشت‌ساز» را داریم یا خیر.

 

علیرضا شفاه: طی چند سال اخیر، با دنبال کردن اندیشه‌ها و سبک نگارش و بیان آقای خامنه‌ای، نکات و ظرایفی برای من آشکار شده است که بسیار علاقه‌مندم امسال این یافته‌ها را به شکلی متمرکزتر ارائه دهم. در این بخش از متن نیز که مطالعه کردیم، همین الگوهای فکری برای من مشهود بود. در این فرصت، شاید نتوانم به تفصیل وارد بحث شوم، اما مایلم با بهره‌گیری از نظرات مطرح‌شده توسط سایر دوستان در جلسه امروز، نکته‌ای را در این خصوص بیان کنم.


به گمان من، در اینجا «سِرّ» صرفاً به معنای یک خبر یا مجموعه‌ای از اخبار پنهانی نیست و «افشای سِرّ» نیز صرفاً به معنای اطلاع‌رسانی خبری که دیگران نباید از آن آگاه شوند، نمی‌باشد. بلکه، همانطور که سایر دوستان نیز اشاره کردند، مسئله این است که وقتی اراده‌ای شکل می‌گیرد، تحقق آن اراده اهمیت می‌یابد. این مفهوم، با واژۀ «قائم» مرتبط است. از واژۀ «قائم» چندین مفهوم و معنا افاده می‌شود که همبستگی این معانی، به نظر من، حائز اهمیت است: از جمله مفهوم «اراده»، مفهوم «رهبری» و این مفهوم که «قائم» امور را از سکون خارج ساخته و به حرکت درمی‌آورد.


چنانکه آقای صنایعی نیز اشاره کردند، «امور» در آن «روز» (یوم)، سرنوشت‌ساز می‌شوند. به این معنا که شرایط به گونه‌ای رقم می‌خورد که هر پدیده‌ای باید نسبت خود را با آن واقعۀ محوری مشخص کند و در نسبت با مبدأ مختصات آن واقعه بازخوانی شود. پیش از آن واقعه، گویی مبدأ مختصات واقعی و حقیقی‌ای وجود ندارد که اشیاء بتوانند ماهیت مستقلی داشته باشند؛ یعنی هیچ چیز ماهیت نهایی خود را ندارد و همه چیز در پرتو آن واقعۀ تعیین‌کننده، معنا و ماهیت می‌یابد. چنانکه دربارۀ روز قیامت – که واژۀ «قیامت» نیز با «قائم» هم‌ریشه است و مفهوم «قیام» در آن مستتر است – گفته می‌شود که «یوم تُبلَی السَّرائِر» (روزی که رازها آشکار می‌شود)؛ یعنی در آنجا نیز «سِرّ» آشکار می‌گردد و مجدداً رابطه‌ای میان مفهوم قیام و مفهوم «سِرّ» مشاهده می‌شود. منظور از «سرائر» این است که همگان در صحرای محشر، عریان و با باطن آشکار حاضر می‌شوند، هویت واقعی‌شان معلوم گشته و سرنوشتشان رقم خورده است. این آشکار شدن سرنوشت، که در قیامت به عنوان پایان خط زمان رخ می‌دهد، بر اساس طرحی که آقای خامنه‌ای ارائه می‌دهند، می‌تواند در طول خط زمان نیز به وقوع بپیوندد.


بعداً به تفصیل خدمت دوستان عرض خواهم کرد که به نظر من، دو مفهوم کلاسیک «قیامت» و «روز سرنوشت‌ساز» (که می‌توان از آن به پیروزی نیز تعبیر کرد)، در اندیشۀ آقای خامنه‌ای ارتباط بسیار وثیقی با یکدیگر دارند. این ایده که امری از جنس «تعیین سرنوشت» می‌تواند در طول خط زمان رخ دهد، در اندیشۀ امام خمینی (ره) نیز بسیار مهم و محوری است. این نکته، محور دریافت‌های من از مباحث آقای خامنه‌ای بوده و به نظرم پیوند مستحکمی با اندیشه‌های امام (ره) برقرار می‌کند. چنانکه پیشتر نیز اشاره کردم، امام (ره) از مفهوم «یوم الله» استفاده می‌کنند. در اینجا نیز با مفهوم «یوم» (روز) مواجهیم که در آن، همه‌چیز آشکار می‌شود. به نظر می‌رسد «سِرّ» در اینجا با کلمۀ «الله» در ترکیب «یوم الله» نسبت دارد. «الله» حقیقتی نیست که به‌خودی‌خود و به طور مستقیم بر همگان آشکار شود، اما در آن «یوم الله»، همه‌چیز در نسبت با آن مبدأ متعالی، آشکار شده و هر چیزی ماهیت نهایی خود را می‌یابد.


همانطور که پیشتر اشاره شد، واژۀ «قائم» معانی متعددی را افاده می‌کند. یکی از معانی مهمی که در «قائم» نهفته، مفهوم «اراده» است؛ یعنی در واژۀ «قائم»، مفهوم اراده لحاظ شده است. بنابراین، هنگامی که با «قیام» مواجه می‌شویم، درحقیقت با یک «اراده» روبرو هستیم که در حال به منصۀ ظهور رسیدن است. اراده، درحقیقت، یک امر صرفاً شخصی نیست. در عملِ «اراده کردن»، شما آن بخش از جهان را که هنوز در اختیار شما نیست، فرامی‌خوانید. دقت بفرمایید، آنچه از جهان هنوز نزد شما نیست، از طریق اراده فراخوانده می‌شود. این بدان معناست که اراده با «استعداد» و ظرفیت‌های بالقوۀ جهان سروکار دارد، نه با «فعلیت» و وضعیت موجود آن. آنچه ما در فرآیند اراده کردن به دنبال آن هستیم، با بخشی از جهان مرتبط است که آن بخش هنوز در دسترس ما قرار ندارد. زیرا فردی که اراده می‌کند، بخشی از جهان را فرا می‌خواند و به استقبال بخشی از جهان می‌رود که هنوز در اختیار او نیست.


این وضعیت، یعنی اراده کردن به این معنا، منجر به آن می‌شود که ما با امری مواجه و مأنوس شویم که «تاریک» و «غایب» است؛ یعنی همان امری که پیشتر اشاره شد تاحدی «ناعقلانی» به نظر می‌رسد. در امتداد سخنان جناب آقای دکتر تقی‌زاده، می‌توان گفت گویی افرادی که در یک تشکیلات گرد هم می‌آیند و به ارادۀ مشترکی دست می‌یابند، اولاً، عقلانیت‌شان وضعیتی متمایز از عقلانیت سایر مردم پیدا می‌کند. ثانیاً، «اهل تاریکی» می‌شوند. دقت کنید، این «تاریکیِ سِرّ» به این معناست که آنها «صاحب سِرّ» یا به تعبیری «مصاحب سِرّ» می‌شوند. این «مصاحب سِرّ شدن» برای انسانِ روی زمین، چگونه خود را نشان می‌دهد؟


اینجاست که دلیل اشاره آقای خامنه‌ای به نقش «تضرع» آشکار می‌شود. مفاهیمی که ایشان به کار می‌برند بسیار منسجم است. با تأمل در پرسش‌های مطرح‌شده، درمی‌یابیم که آقای خامنه‌ای این مسئله را به‌نحوی کاملاً منسجم دنبال می‌کنند. چرا ایشان به مفهوم «تضرع» اشاره می‌کنند؟ زیرا تضرع، اساساً مختص «اهل سِرّ» است. کسی که با تاریکیِ سرنوشت سروکار دارد، فقر و نوعی تاریکی و فقدان او را فرامی‌گیرد. در او «سِرّی» پدیدار می‌شود، تاریخ در او رخنه کرده و او را در برابر عظمت امر، ضعیف می‌سازد. او در برابر رویداد، در برابر جهان و در برابر آن بخشی از جهان که نزد او نیست – که می‌توان از آن به «قضای الهی» تعبیر کرد – احساس تضرع می‌کند و درمی‌یابد که امور، از کنترل کامل او خارج است. دقت کنید، کسی که صاحب اراده است، می‌داند که امور از حیطۀ محاسبات او خارج است. به همان میزان که امر، از محاسبه خارج می‌شود، او درمی‌یابد که آنچه باید به آن اهتمام ورزد و آنچه برای حفظ اراده به آن نیاز دارد، پذیرش و جذب همین «محاسبه‌ناپذیری» است. این امر باعث می‌شود که «اراده» در اینجا دیگر به معنای برنامه‌ریزی، مدیریت یا تنظیم صرف امور نباشد؛ بلکه وضعیتی عمیقاً انسانی و حتی دراماتیک پیدا کند. بنابراین، وقتی از «سِرّ» صحبت می‌کنیم، به معنای آن است که صاحبان یک ارادۀ مشترک، به «سِرّ» مشترکی نیز دست می‌یابند.


اگر از «افشای سِرّ» نیز سخن به میان می‌آید، باید در همین چارچوب فهمیده شود. افشای سِرّ، در واقع، فرآیندی تأمل‌برانگیز است. چگونه ممکن است «سِرّ»، اگر حقیقتاً «سِرّ» باشد، افشا شود؟ دقت بفرمایید، «افشای سِرّ» در اینجا، نه به‌معنای فاش‌کردن اخباری که نباید به دیگران گفته شود، بلکه به معنای دگرگونی در وضعیت انسانیِ آن گروه است؛ نوعی «عادی‌سازی» روابطی که در آن تشکیلات وجود دارد، یا به عبارت دیگر، «بی‌قدر‌شدن» و زایل شدن آن ارادۀ اولیه است.


این بی‌قدرشدن اراده چگونه رخ می‌دهد؟ ببینید، با توضیحاتی که ارائه شد، گفتیم کسانی که برای عمل سیاسی گرد هم می‌آیند، «اهل سِرّ» می‌شوند. حفظ این ارادۀ سیاسی، که جوهر عمل سیاسی است، بسیار دشوار است. زیرا علی‌رغم امید به فرج و انتظار برای روز سرنوشت‌ساز، زمان به شکل عادی و روزمره سپری می‌شود. و اگر «صبر» – که از مفاهیم بسیار کلیدی در اندیشۀ آقای خامنه‌ای است – در کار نباشد، همین عادی‌بودن امور و گذر عادی زمان، شما را به سمت «افشای سِرّ» سوق می‌دهد. به چه معنا؟ یعنی آن هدف و آرمانی که برای آن قیام کرده بودید، برایتان عادی می‌شود، انتظاراتتان از جهان، زمینی و روزمره می‌گردد و آن ارادۀ مشترک اولیه، در زبان و عمل شما رنگ می‌بازد و ماهیت خود را از دست می‌دهد. در اینجا، «افشای سِرّ» به‌معنای هم‌سطح شدنِ آن «امر تاریخی» و متعالی با امور پیش پا افتادۀ روزمره است. یعنی شما در ارتباط با عامۀ مردم که در جهان روزمرۀ خود و در طول عادی زمان زندگی می‌کنند، به‌نوعی آنچه را که برای آن ارادۀ اولیه در نزد شما وجود داشته است، تلف و مصرف می‌کنید. این «سِرّ» در ارتباط با جهان عادی، مستهلک می‌شود. این پدیده تقریباً برای تمام جنبش‌های بزرگ جهانی رخ داده است؛ یعنی همۀ جنبش‌های بزرگ در ابتدای کار، دارای «سِرّ» و جوهر ویژه‌ای بوده‌اند، اما در امتداد مسیر، آن «سِرّ» به مصرف «امر عادی» رسیده و در روزمرگی مستحیل شده است. «امر عادی» همچون گردابی است، یا به تعبیری قرآنی، مانند دریچه‌ای از جهنم است که «هَل مِن مَزید» می‌گوید و هرچه فرو برد، سیر نمی‌شود. امر عادی، هر اندازه از ارادۀ انسان‌ها و از «سِرّ» نهضت‌ها تغذیه کند، سیر نمی‌گردد؛ نیرویی بسیار قهار و فرساینده است.


بنابراین، به گمان من، مسئله باید در همین چارچوب و با توجه به نکاتی که عرض شد، مورد بررسی دقیق‌تر قرار گیرد. و مجدداً به دوستان تأکید می‌کنم که متن بیانات آقای خامنه‌ای را، چه در این مجموعه و چه در سایر منابع، با هم و با دقت بیشتری مطالعه خواهیم کرد. در آن صورت، مشاهده خواهیم کرد که آقای خامنه‌ای، تفکری بسیار منسجم دربارۀ مفاهیمی چون زمان، سرنوشت، اراده و وعدۀ الهی دارند. این منظومۀ فکری را می‌توان با ادبیات و اندیشه‌های امام خمینی (ره) مقایسه کرد و به نظر من، هرچند لزوماً انطباق کاملی وجود ندارد، اما همبستگی‌های بسیار مهمی میان دیدگاه‌های ایشان و آنچه آقای خامنه‌ای می‌فرمایند، قابل مشاهده است.

 

سید علی کشفی: این گفتار تحولی بنیادین در مفهوم «صبر» ایجاد می‌کند. در اینجا، صبر دیگر به معنای انفعال و دست روی دست گذاشتن نیست، بلکه یک «صبر فعال» و پویاست. به عبارت دیگر، اینگونه نیست که صبر صرفاً به معنای عدم اقدام و کنش‌گریزی باشد؛ بلکه صبر، خود نوعی فعالیت پیچیدۀ اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی است که حتی می‌تواند در بزنگاه‌ها، تأثیرات تعیین‌کننده و حتی تهدیدکننده‌ای برای وضع نامطلوب موجود داشته باشد. صبر در این نگاه، فعالیتی است که در بطن آن، هم کسب آمادگی مستمر و هم رصد دقیق و چشم دوختن به کوچکترین فرصت‌ها برای اقدام مؤثر، نهفته است. چنانچه با دقت در متون دینی تأمل کنیم، در هیچ جایگاه اصیلی، «صبر کردن» به معنای «عمل نکردن» و بی‌تحرکی توصیه نشده است. حال اگر صبر کردن، عمل نکردن نیست، پس ماهیت حقیقی صبر چیست و چگونه باید آن را فهمید؟


در این دیدگاه، صبر به معنای توقف و انفعال نیست؛ بلکه شیوه‌ای هوشمندانه از یک فعالیت سیاسی، اجتماعی و تشکیلاتی است که در آن، مسئلۀ کسب آمادگی همه‌جانبه و بهره‌گیری هوشمندانه از فرصت‌های پیش‌آمده، جایگاهی محوری و کانونی دارد. این برداشت پویا از صبر را می‌توانیم و باید با وضعیت کنونی جامعه و به‌ویژه کنشگران عرصه‌های مختلف مقایسه نماییم. به‌ویژه در شرایطی که بعضاً یأس، ناامیدی و رخوت، مجموعه‌ای از کنشگران دغدغه‌مند و انقلابی را فرامی‌گیرد، این نگرش به صبر، بسیار قابل تأمل است و می‌تواند دستورکارها و افق‌های جدیدی را برای حرکت و اقدام پیش روی ما قرار دهد.


البته، بهره‌مندی از این ظرفیت، مستلزم آن است که به این مفهوم از صبر وفادار بمانیم و آن را نه صرفاً در جایگاه یک فضیلت اخلاقی فردی، بلکه به‌مثابۀ مرحله‌ای ضروری، راهبردی و ظرفیت‌ساز در مسیر طولانی و پر فراز و نشیب مبارزه و حرکت اجتماعی درک کنیم. با این تفاسیر، این پرسش بنیادین مطرح می‌شود که صبر، به‌عنوان یک فعالیت جمعی و یک راهبرد تشکیلاتی، چه ابعاد، الزامات و معنایی می‌تواند داشته باشد؟ و در این راستا، درک عمیق آقای خامنه‌ای از سیرۀ نورانی اهل‌بیت (علیهم‌السلام) چه مفاهیم، آموزه‌ها و چه معنای تازه‌ای از «صبر فعال» را به ما عرضه می‌دارد؟ با عنایت به اینکه ممکن است حوصلۀ حضار محترم از طولانی شدن بحث کاسته شده باشد، بیش از این مصدع اوقات گران‌بهایتان نمی‌شوم.

 

محمدحسین تسخیری: فرمایشات جناب آقای کشفی، انگیزۀ بیشتری در من ایجاد کرد تا نکته‌ای را مطرح کنم. شاید نیازی به ذکر مثال‌های متعدد نباشد، اما مایلم توضیحی در این خصوص ارائه دهم. ببینید، ما در شرایط کنونی، هر قدر هم که به این مفاهیم [صبر فعال، کنش‌گری] توجه کنیم، شخصاً وضعیت خود و جامعه سیاسی ایران، به‌ویژه در شرایط فعلی را، با آنچه شما دربارۀ کنشگری و صبر فعال فرمودید مقایسه می‌کنم و ضعف‌های خود را در قیاس با آن الگو، کاملاً متناسب و قابل درک می‌یابم. به عبارت دیگر، در عین حال که فرد یا گروهی در حال فعالیت است و با مجموعه‌ای از واقعیت‌ها و محدودیت‌ها مواجه است، این وضعیت، فاصلۀ قابل توجهی با نوع مجاهدت و شیوۀ فعالیت امامان (علیهم‌السلام) و یاران ایشان دارد.


چنانکه پیشتر نیز سعی کردم توضیح دهم، در سیرۀ ایشان شاهد نوعی «بیش‌فعالی» یا به تعبیر دقیق‌تر، فعالیت همه‌جانبۀ بسیار شدیدی هستیم که در قیاس با وضعیت کنونی ما، تفاوت چشمگیری دارد. پرسش من این است که چگونه آن سطح از فعالیت شدید و همه‌جانبه، می‌تواند «صبورانه» تلقی شود؟ چگونه می‌توان آن را فعالیتی مبتنی بر دوراندیشی دانست؟ به‌ویژه در مورد امام باقر (ع) و امام صادق (ع) که علی‌رغم عدم قیام مسلحانه، نهایتاً به شهادت رسیدند، این پرسش پررنگ‌تر می‌شود.


به نظر می‌رسد حضور و فعالیت ما تا حد زیادی «قابل تحمل» برای سیستم حاکم است، زیرا به‌سادگی قابل سرکوب یا کنترل می‌باشد. نه تنها مجموعۀ ما، بلکه کلیت جامعۀ سیاسی منتقد در ایران، گویی تأثیرگذاری تعیین‌کننده‌ای ندارد؛ تنش حادی ایجاد نمی‌کند و یا با روش‌های مختلف مدیریت یا با سرکوب‌های موضعی، کنترل می‌شود.


نکتۀ مبهم برای من این است که چگونه می‌توان در عین احساس ضعف و محدودیت، به چنان سطح از فعالیت قدرتمند و تأثیرگذار دست یافت؟ امام (ع) با محاسبات دقیق و واقعی، قدرت خود را به گونه‌ای به کار می‌بستند که حتی روابط خود را با افرادی در دربار حفظ می‌کردند و این فراتر از صرفِ داشتن منابع اطلاعاتی بود؛ بلکه شبکه‌ای از فعالیت‌های پیچیده را مدیریت می‌کردند. وضعیت کنونی ما به هیچ عنوان با آن شرایط قابل مقایسه نیست. و این سطح از فعالیت، صرفاً مختص شخص امام معصوم (ع) نبوده و احتمالاً یاران و اصحاب نزدیک ایشان نیز در این فعالیت همه‌جانبه و قدرتمند مشارکت داشته‌اند.


پیشتر نکته‌ای را مطرح کردم که شاید ارتباط آن با بحث اصلی به‌خوبی روشن نشد. مایلم آن را مجدداً به‌طور خلاصه بیان کنم: نکته‌ای که بنده مطرح کردم این بود که این فعالیت شدید و همه‌جانبۀ امام (ع) و احتمالاً یاران ایشان – که در مورد امام صادق (ع) به دلایلی بارزتر و شدیدتر نیز بوده است – چگونه می‌تواند تمایز خود را با آنچه ما در شرایط فعلی از صبر و کنشگری، با توجه به محدودیت‌ها و ضعف‌هایمان می‌فهمیم، نشان دهد؟ ما احساس می‌کنیم به صحنۀ اصلی قدرت دسترسی نداریم، از نظر اعتبار سیاسی ضعیف هستیم و حتی در مباحث الهیاتی نیز با چالش‌هایی مواجهیم. همۀ این موارد واقعیت دارد، اما پرسش اینجاست که آیا این وضعیت، با «فعالیت کردن» به شیوۀ ائمه (ع) منافات دارد؟ یا به عبارت دیگر، چگونه می‌توان علی‌رغم این محدودیت‌ها، به آن سطح از فعالیت الهام‌بخش و تأثیرگذار، همراه با صبر راهبردی، دست یافت و از انفعال فاصله گرفت؟ چگونه آن «صبر فعال» می‌تواند در وضعیت ضعف ظاهری نیز معنادار و راهگشا باشد؟

 

 

- متن مورد بحث قرار گرفته از اینجا قابل دریافت است.

- تصویر ابتدای این مطلب مربوط به مجلس عزاداری سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام در پنج‌شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ است.

انسان 250 ساله سر سید علی خامنه‌ای امام صادق
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه


نشست
نهضت بیداری
گزارشی از نشست موسسه اشراق بعد از اعلام شهادت سید حسن نصرالله - 9 مهرماه 1403
اگر انسان این مسئله را با قلبش جذب کند که این تکلیف من است که در این جنگ مشارکت کنم و بجنگم، بعدش ممکن است یک راهی باز شود. قبل از هر چیزی باید یک اتفاق روحی در انسان رخ دهد. ما باید خودمان را عمیقاً آماده این اتفاق روحی کنیم. یعنی عمیقاً آماده‌ی این تطور روحی شویم که از یک موجود اجتماعی به موجودی که قصد جنگیدن دارد، تبدیل شویم. در این صورت ممکن است راهی باز شود، راهی که در حال حاضر با محاسبات عقلانی از میدان قفل است؛ یعنی تحلیل انضمامی سیاسی از وضعیت این جنگ، از جغرافیایش، از سازمان رزمش به ما می‌گوید که راهی برای پذیرش مشارکت اجتماعی وجود ندارد. ولی اگر قرار باشد راهی باز شود مقدمه‌ی آن این است که نیروهایی دقیقاً در درون ایران، بی‌هیچ تردیدی، این را از صمیم قلب بپذیرند که ما در حال حاضر، تکلیفی جز جنگیدن نداریم و این امتحان نسل ماست.


دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟



موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)