اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





دریا زن است و زندگی تنها برکنار او ممکن می‌گردد
از استعاره‌ی دریانوردیِ هانس بلومنبرگ تا فرمانِ الیزابت اول


۲۳ تیر ۱۴۰۴   52  2  0 گروه مطالعات علوم دقیقه
از فیلسوف چه می‌توان آموخت؟ این پرسشی است که تمامی فیلسوفان و به‌ویژه فیلسوفانی که جنگ را تجربه کرده‌اند باید بدان پاسخ دهند. در پیشانیِ فلسفه اگر چیزی نوشته شده باشد، تنها در دوره‌ی جنگ و بحران است که بخت آن را دارد تا خود را آشکار کند. هانس بلومنبرگ – فیلسوفِ آلمانی که امروز (13 ژوئيه) مصادف با سال‌روز تولد اوست – کشف تازه‌ای از ذات مخاطره‌جوی انسان می‌کند. «همان انگیزه و محرکی که به‌تدریج زندگی را به دریا می‌کشاند، طغیانِ جنگ‌ها را نیز به حرکت درمی‌آورد.» اما چه کسی ابتدا به ژرفای تاریک دریا دل می‌سپارد؟

اشاره؛ معصومه ندیری. خاک با آدمی رابطه عجیبی دارد. آدم از خاک سرشته شد و بر خاک رانده شد و به خاک بازخواهد گشت و خاک همه امکانات سکونت را برایش دارد، اما آدمی هرگز بر آن قرار نیافت. آدم در خاکی که از آن آفریده شد احساس غربت می‌کرد و تمنای درمان غربت، آدم را به فکر انداخت که چوبی بردارد و خطی بکشد و قلمرویی بسازد. گمان کرده بود این‌گونه خاک از آن او می‌شود و با زمین و سرزمین خود آشناییت و قرار می‌یابد. مرد با این‌که میوه‌ی ممنوعه را چیده بود، اما باز خود را نشناخته بود. مرز و فاصله او را آرام نه، که بی‌قرارتر می‌ساخت. برادر کُشت تا مرز را درنوردد. خاک غریب چهره‌ی جدیدی از خود بر او نمایان کرد و این‌بار تنگ هم شد. او زندان این خاک بیگانه را تاب نیاورد و به دریا زد. اما دریا که از ساحل بی‌کرانگی‌ و خطر را می‌نمایاند، چگونه مردان را برای فرار از غربت خاک، قانع می‌سازد که به او تن دردهند؟ دریا چه افسونی در گوش مردان می‌خواند که می‌تواند آن‌ها را از زندگی آرام ساحل به خود بخواند؟ به سهمگینی موج‌ها و شب‌ها و تاریکی‌ها و رازها و خطرها؟

 پدر در بابل فقط کارگزار و باغبان باغ خدا بود . شاید برای همین بسیار کسل می‌شد. روزی خدا از او پرسید که چرا کسل است؟ و او جوابی نداشت. تا اینکه خداوند حوا را به او داد، حوا که دید شوهرش یکسره به کارگزاری باغ خدا مشغول است و دستش خالی است، او را ترغیب کرد به آن سوی مرز دستی دراز کند و میوه‌ی تردید را بچیند. و وقتی قوم نوح از زندگی سر باز زدند و به کسالت بولهوسی افتادند، خدا به نوح فرمان داد تا کشتی بسازد و از تنورِ حوا آب درآورد و آب دریا شد. هر کس که بر کشتی نشست و در امواج سخت دریا درآمد، رهایی یافت و هر کس به پناهگاهی ولو محکم و بالا بلند درآمد، هلاک شد.

زن اما با خاک بیگانه‌تر است. زن اصلاً از خاک آفریده نشده است. او را از دنده و پهلوی مرد آفریدند. درست مثل زندگی که در پهلوی دریاها جا دارد. زندگی در کنار و آغوش دریا شکل می‌گیرد. این هم‌آغوشی ناگزیر از هم–آیی است. مرد و دریا باید درهم‌آمیزند تا شهرها و بندرها جای زندگی شوند. رام کردن دریا و ثمر گرفتن از دریا کار و آبروی مردی است که باغبانیِ باغِ خدا را معامله کرده است. او دیگر کشاورز و باغ‌دار نیست. او اگر بر زمین ساکن شود، دریا خودش می‌جوشد و بالا می‌زند و می‌بردش. دریا به دنبال مرد است و مرد محکوم به دریا. پیرمرد هم که باشد اگر مدتی نتواند از دریا ماهیِ بزرگی بگیرد، از ساحل و ساحل‌نشینان غریبگی می‌کند و کناره می‌گیرد. مرد نمی‌تواند بدون سودای ماهیِ بزرگ در ساحلْ زندگی آسوده‌ای داشته باشد.

زمین ما بیش از آنکه از خاک باشد از دریا است. خشکی‌ها همه در جوار دریا هستند. زمین اصلاً از طریق خاک‌هایش به‌هم نمی‌رسد و گرد نمی‌شود. بلکه از طریق دریاها به‌هم می‌پیوندد. زندگی کنار دریا و به‌واسطه‌ی دریا امتداد می‌یابد. تاریخ دریانوردی و کشتی‌سازی را هم باید فراتر از رمان‌های مردانه از دریا، از زمان حکومت یک زن نوشت. تا پیش از او، برای هفده قرن در مسیر جاده‌ی‌ ابریشم، مردان به دریا نزده بودند. صبر می‌کردند بادهای موسمی بوزد و هر وقت که جهت باد به سمتی می‌شد، قایق‌های کوچکی با بادها هم‌مسیر می‌شدند از هند تا عربستان و از عربستان تا هند. بقیه سال دریا را تماشا می‌کردند. در ناحیه‌ی روم با تمام عظمت تجارت، و همه تلاش‌هایی که برای تصرف مسیر آبی جاده ابریشم می‌شد، ناوگان کشتی‌رانی و نظامی نه از حیث امکانات و نه از حیث اراده هرگز به نقطه‌ای نرسیدند که از عهده‌ی این مأموریتِ خطیر برآیند. خشکی برای قرن‌ها مردان را ساکن و به خود مشغول کرده بود. تنها در بخشی از اروپای مرکزی و شمالْ اتحادیه‌ای از مردان شکل گرفت که به توسعه کشتی‌رانی و ایجاد راه‌های آبی روی آوردند. البته آن کشتی‌ها و آب‌راهه‌ها نیز در محدوده‌ی اروپا بودند و سبب تسلط آلمان‌ها بر انگلستان. تا اینکه یک زن تسلط مردان بیگانه بر شهر و خانه و ملک خود را تاب نیاورد و همه فرزندان و مردانش را بر آب انداخت.
الیزابت اول فرمان مصادره‌ی تمام ناوگان تجاری و نظامی اتحادیه هانسیاتیک را صادر کرد. انگلستان درست در زمانی که کاری به جز ریسیدن پشم بلد نبود (حتی بافت پارچه و ضرب پول هم در انگلستان انجام نمی‌شد) و مردان انگلیسی توان ساختن دستگاه‌های پشم‌ریسی یا ضرب پول برای خود را نیز نداشتند، با اراده یک زن که دیگر تاب دستان خالی مردان سرزمینش را نداشت، به بزرگ‌ترین قدرت نظامی و تجاری آن روز حمله کردند. الیزابت هرگز اجازه نداد مردانش به ساحل جزیره برگردند. آن‌ها را به زندگی با دریا و درنوردیدن همه‌ی فاصله‌ها و مرزها فرستاد. آن‌قدرکه اکنون تمام آب‌ها، خلیج‌ها، قطب‌ها، جنگل‌ها، رودها، جزایر بسیار کوچک و دور و خلاصه تمام کره‌ی آبی نام‌گذاری شده است. هیچ‌جا نیست که دیگر نامی نداشته باشد.

دریا که در پهلوی خاک است و هیچ ‌ک از امکانات و زایندگی خاک را برای زندگی ندارد، دریا که شور، سترگ، کُشنده، عمیق، دست نیافتنی، سهمناک و سرکش است، چگونه مایه‌ی آبادی خاک شده است؟

رِزْقًا لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا...[1]

 

آنچه در ادامه می‌خوانید، قطعه‌ای از کتاب «کشتی‌شکستی در حضور ناظران» است که هانس بلومنبرگ در سال ۱۹۷۹ بیانِ استعاریِ کشتی‌شکستگی و کاربردهای گوناگونِ آن را در تاریخِ فلسفه و ادبیات، از دورانِ باستان تا سده‌ی بیستم، می‌کاود و از این رهگذر، دگرگونیِ جایگاهِ فلسفی را به تصویر می‌کشد.
متن: انسان زندگی خود را سامان می‌دهد و نهادهایش را در زمینِ محکم برپا می‌سازد. با این حال، در کل می‌کوشد تا ترجیحا حرکت دازاین خود را ذیل استعاره‌ی سفر دریایی پرمخاطره بفهمد. گنجینه‌ی اين استعاره‌هاي دريايي براي بيان دازاین بسيار گسترده و متنوع است. در این گنجینه، کرانه‌ها و جزایر، بندرگاه و دریای آزاد، صخره‌ها و طوفان‌ها، آب‌های کم‌عمق و سکونِ بی‌باد، بادبان و سکان، سکانداران و لنگرگاه‌ها، قطب‌نما و ناوبریِ نجومی، فانوس‌های دریایی و راهنمایان، همگی جای دارند.

... فرآیندِ استعاری و فرآیندِ واقعیِ پا فراتر نهادن از مرزِ خشکیِ ایمن و استوار به سوی دریا، با یک‌دیگر در هم می‌آمیزند، آن‌سان که خطرِ استعاری و خطرِ واقعیِ کشتی‌شکستگی. آنچه انسان را به دل دریا می‌کشاند، همزمان، پا فراتر نهادن از مرزِ نیازهای طبیعیِ اوست. و بدین‌سان نوعِ بشرْ بی‌ثمر و عبث می‌کوشد، عمر خویش را در نگرانی‌های پوچ تباه می‌کند، زیرا غایت و مرزِ تملک را نگاه نمی‌دارد و دیگر اصلا و ابدا نمی‌داند که لذتِ حقیقی تاکجا می‌تواند فزونی یابد. همان انگیزه و محرکی که به‌تدریج زندگی را به دریا می‌کشاند، طغیانِ جنگ‌ها را نیز به حرکت درمی‌آورد. حرمت‌شکنیِ دریانوردی، بی‌درنگ از طریقِ دلهره از آن نیروهای قاهری که انسان خود را تسلیمشان می‌کند، خویشتن را مجازات می‌کند؛ نیروهایی که او آن‌ها را به تصاویرِ خدایانش ترجمه می‌کند، و آن خدایان، جانشینِ این نیروها می‌شوند.
این را که او نمی‌تواند با چنین قدرت‌هایی عهد و پیمانی داشته باشد، دقیقاً در بیهودگیِ تلاشش برای فرونشاندنِ آن‌ها با نیایش (= ورد خواندن) تجربه می‌کند — تلاشی سراسر بیهوده، زیرا او علی‌رغم این کوشش‌ها، کمتر از پیش از آن گردابِ عظیم به ژرفایِ مرگ فروکشیده نمی‌شود.کاملاً در تقابل با این [نگرشِ پیشین]، یکی از اندیشه‌های بنیادینِ روشنگری این خواهد بود که کشتی‌شکستگی‌ها بهایی‌ست که باید پرداخت تا آرامشِ مطلقِ باد بر دریاها، هرگونه مراوده‌ی جهانی را برای انسان ناممکن نسازد. اینْ توجیهِ شور و سودای (passion) فلسفتاٌ تحت تبعیض است که در این انگاره بیان می‌شود: عقلِ محض — [در مقام] همان آرامشِ باد می‌بود، سکون و بی‌حرکتیِ انسان در تملکِ کاملِ خویشتن‌داری، احتیاط و سنجیدگی.


1. برداشتی آزاد از آیه مبارکه دوازدهم سوره قاف. تا مایه رزق و روزی بندگان باشد و به‌وسیله‌ی آن آب شهرهای مرده را زنده گردانیدیم...

دریا مدرنیته عقل هانس بلومنبرگ
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه




نشست
نهضت بیداری
گزارشی از نشست موسسه اشراق بعد از اعلام شهادت سید حسن نصرالله - 9 مهرماه 1403
اگر انسان این مسئله را با قلبش جذب کند که این تکلیف من است که در این جنگ مشارکت کنم و بجنگم، بعدش ممکن است یک راهی باز شود. قبل از هر چیزی باید یک اتفاق روحی در انسان رخ دهد. ما باید خودمان را عمیقاً آماده این اتفاق روحی کنیم. یعنی عمیقاً آماده‌ی این تطور روحی شویم که از یک موجود اجتماعی به موجودی که قصد جنگیدن دارد، تبدیل شویم. در این صورت ممکن است راهی باز شود، راهی که در حال حاضر با محاسبات عقلانی از میدان قفل است؛ یعنی تحلیل انضمامی سیاسی از وضعیت این جنگ، از جغرافیایش، از سازمان رزمش به ما می‌گوید که راهی برای پذیرش مشارکت اجتماعی وجود ندارد. ولی اگر قرار باشد راهی باز شود مقدمه‌ی آن این است که نیروهایی دقیقاً در درون ایران، بی‌هیچ تردیدی، این را از صمیم قلب بپذیرند که ما در حال حاضر، تکلیفی جز جنگیدن نداریم و این امتحان نسل ماست.


دیدگاه
در محاصرۀ ناملت‌ها
فلسطین، مسئله‌ای مربوط به سیاست داخلی است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
دولتی که ملی باشد در پی جغرافیای مستقل خود می‌رود و چگونه می‌تواند با اسرائیل که موجودیتی مجعول و وابسته است و همچون ویروسی به اینجا و آنجا سرایت می‌کند، بسازد؟ اگر اسرائیل رسمیت یابد، هیچ دولت ملی در منطقۀ ما نمی‌تواند مطمئن به رسمیت خود باشد. به همین جهت است که مسئلۀ فلسطین، لااقل در منطقۀ سرنوشت‌ساز غرب آسیا، مسئله‌ای مربوط به سیاست خارجی کشورها نیست؛ هر موضعی در قبال اسرائیل مستقیما مربوط به موضع کشورها دربارۀ مردم خویش است.


سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.



موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)