مردم در صحنه تشییع باشکوه پیکر سردارِ شهید قاسم سلیمانی احساس کردند میتوانند در مبارزه و شهادت با سردار شریک شوند. اگر مخاطبه ممکن با مردم را در این زمان دریابیم، این نقطه میتواند آغاز سیاست و سرنوشتی تازه برای جمهوری اسلامی ایران باشد، سرنوشتی که ممکن است دستگاه کنترلی، امنیتی و رسانهای جمهوری اسلامی از ما سلب کند.
اشاره: متن پیش رو خلاصهای است از دو جلسه گفتوگوی داخلی که در تاریخهای 19 و 21 دیماه 98، میان برخی از اعضای موسسۀ علم و سیاست اشراق برگزار شده است. موضوع اصلی این جلسات وضعیت پیش آمده پس از شهادت سردار سلیمانی برای سیاست در ایران است. برخی از بخشهای متن مربوط به جلسهای است که پس از خبر تأیید وقوع خطای انسانی در انفجار هواپیمای اکراینی برگزار شده و به شرایطی میپردازد که با این خبر پیش چشم قرار گرفت. عمدۀ متن راجع به ترور سردار سلیمانی و رخداد تشییع جنازۀ ایشان است. گرچه این همه، بهطور کل به وضع اساسی آیندۀ جمهوری اسلامی و امکاناتی باز میگردد که از صبر و سیاست و تصمیم در این مقطع انتظار داریم.
اباصالح تقیزاده طبری: اولین اتفاقی که در ماجرای ترور سردار سلیمانی به چشم من آمد، وضع عراق بود. من نقطۀ دیگری را سراغ ندارم که در آن نظیر شهادت سردار سلیمانی، ملت عراق فرصتی پیدا کرده باشد تا تشکیل شود. میدانیم که عراق در یک قانون مریض، فرصت ملتشدن را از خود گرفته است. اینکه شما از ابتدا و در قانون اساسی خود، بر اساس وزن جمعیتی شیعیان، سنیان و کردها، تقسیم قدرت کنید، عملاً منجر به این میشود که بهطور مثال، شیعیان علیرغم آنکه جایگاه نخستوزیر را اخذ کردهاند، هیچگاه نتوانند «نخستوزیر» کشور عراق باشند. در این حالت سیاست عراق به وضعیت مذهبی، عشیرهای و فرقهای فروکاسته میشود. این وضعیت زمانی از بین میرود که یک ملت، تجربهای از مرز پیدا کند و بتواند مرز داشته باشد. اتفاقی که در این نقطه افتاد، این بود که ناگهان چیزی به نام دشمن برای عراقیها ظهور کرد. معنای این اتفاق این نبود که شکاف داخلی در عراق از بین رفت، بلکه این شکاف از شکل شکاف فرقهای به نوعی شکاف سیاسی تبدیل شد. در واقع عراق دوستی و دشمنیای را ملاقات کرد که قابل تحویل به مسائل فرقهای نیست. بنابراین عراق بدون اینکه به همبستگی ملی برسد، فرصت ملتشدن را یافت. اساسا ملتشدن هیچگاه با همبستگی ملی رخ نمیدهد بلکه با تبدیل مسائل و شکافهای فرقهای به مسائل و شکافهای سیاسی رخ میدهد.
اتفاق بعدی، در مورد جمهوری اسلامی این است که هم فرم کار آمریکا و هم پاسخی که ایران داد، قدرت جمهوری اسلامی را از وضع قدرتی نامتقارن، حامی گروههای منطقهای، حامی جریانها و قدرتی خطرناک اما مبهم و محاسبهناپذیر، به وضع قدرتی آشکار، محاسبهپذیر و دارای طرفهای روشن تغییر داد. البته همچنان آن وضع قدرت غیررسمی برای ایران محفوظ است اما این اتفاق لازم بود تا شکل جدید قدرت یعنی قدرت رسمی و محاسبهپذیر را به ظهور برساند. تا پیش از این شخصیتی برای ایران در صحنۀ جهانی ساخته نمیشد. اما وقتی ایران بتواند چهرۀ روشنی از قدرت خود داشته باشد، میتواند قدرتی بینالمللی باشد.
محمد مهدی میرزاییپور: تشییع شهید سلیمانی، تصویری از سیاست را که ما کمکم در حال فراموشکردنش بودیم، زنده کرد. تصویری که قبل از این اتفاق، از سیاست، سکۀ روز بازار بود، توجه به وضع به اصطلاح طبیعی مردم و توجه به امکانات صحنه است. طلب مرگ برای سیاستمدار واقعی در هر لحظهای که فعالیت میکند وجود دارد. اگر سیاستمداری بخواهد مصرفکننده اوضاع باشد و بگوید: «الان مردم این را میخواهند»؛ کسی که فکر کند بیرونآمدن از صندوق رأی هدف است و به آرامش آن صندوق دل خوش کند؛ کسی که بگوید بهواسطۀ بازار، سیاستورزی میکنم و در واقع هرکس که بخواهد آرامش امور را مصرف کند؛ چنین کسی، سیاستش شکست میخورد. بخشی از مردم در تمام طول این سالها یک جمله میگفتند و آن این بود که پول ما را در خارج برای دیگران، خرج میکنند. اما بعد از این اتفاق، درست به استقبال کسی میروند که تمام پول را خود او در خارج از ایران خرج کرده است. این اتفاق نشان میدهد که ادعای وجود ذائقه برای مردم، چقدر میتواند فریبکارانه باشد. این نشان میدهد که نه تنها مردم را نمیشناسیم بلکه خودمان را هم نمیشناسیم. این فاصله ناعقلانی را خون طی میکند. الان دیگر گفتار مردم به هیچ وجه این نیست که ما همچنان سوال داریم که چرا پول ما در بیرون خرج میشود. بعد از این اتفاق گویی تمام آن سالهای پیشین هم توجیه شد و کل آن مسیر هم عقلانی شد. چرا که عقل تغییر میکند. این فاصله طی شده و البته طیشدنش به آسانی نیست.
من فکر میکنم سیاست جمهوری اسلامی به خصوص پس از ظهور داعش، سیاستی بود که مقوم دولتها بود. قصد جمهوری اسلامی این بود که دولتهای قدرتمند در منطقه شکل بگیرند. این سیاست جمهوری اسلامی در تقابل با داعش به تدریج منجر به این شد که جمهوری اسلامی از اپوزیسیون نظم جهانی، به نوعی پوزیسیون برای نظم نوینی تبدیل شود. این نحوهای از بودن است. تلقیهای چپگرایانهای که از انقلاب اسلامی وجود داشت این بود که ما میخواهیم در نظم جهانی، زیر میز بزنیم. در این اتفاقات معلوم شد که کسی که مدعی نظم است ایران است و کسی که حاضر نیست بازی کند، اتفاقا دشمن ایران است. ترور خصوصیت اصلیاش این است که نمیخواهد بازی کند و میخواهد زیر میز بزند. تنگنای ملت عراق هم همینجاست که در این نقطه متوجه میشود با این موجود دیگر نمیتوان بازی کرد و گفتگویی داشت.
سید علی کشفی: من گمان میکنم جمهوری اسلامی ایران با یک ادعایی «تاسیس» شده است: دشمن آمریکاست. این ادعا نه این است که دشمن «ما» آمریکاست بلکه یعنی اصلا «دشمن»، آمریکاست. معنی این حرف آن است که اگر در هر جای جهان سیاست بخواهد متولد شود، باید دشمن، آمریکا باشد. در جمهوری اسلامی هم ما همین تجربه را داشتیم. تولد دولت در ایران به معنای درست کلمه، تنها پس از تسخیر لانه جاسوسی رخ داد. پیش از آن، دولت موقت داشتیم و دولت اساساً موقت بود. اینکه در عراق هم تاسیس دولت-ملت با این لحظه اتفاق میافتد، شاهد مهمی برای این حکم است و شواهد دیگری نیز میتوان برای این حرف آورد. از جمله صحبت آقای میرزاییپور که چین، روسیه، اروپا و.. نیز سیاسیبودن را در این نقطه میتوانند به دست آورند. یکی از مقامات ایرانی، گفت ما میخواستیم اروپاییها شخصیت پیدا کنند ولی ظاهرا این را نمیخواهند. رهبری بارها این دعوت را از اروپا کرده و منتظر است اروپا خودش را پیدا کند. در واقع تمام نیروهای حاضر در صحنۀ سیاست جهانی، نسبت خودشان را اگر با آمریکا تعیین کنند، متولد شده و جهت پیدا میکنند. از نظر جمهوری اسلامی ایران، این [دشمنی با آمریکا] ذات سیاست است. نه ذات سیاست ایران، بلکه ذات سیاست است. یعنی بعد از این دشمنی، سیاست آغاز میشود. رهبری هم این را گفتند که دشمنی با ما آمریکا، ذاتی است. این یک حکم است که باید طی شود. در نقطۀ تقابل اساسی دولت ایران و دولت آمریکا، در ماجرای ترور شهید سلیمانی، ما همه منتظر بودیم که این حکم به نقطۀ نهایی خود برسد. یعنی واقعا خیلی از حزباللهیها گفتند دیگر چکمههای خود را بپوشیم که جنگ نهایی در حال رخدادن است. یعنی این حکم دیگر به غایت خود میرسد و به سرنوشت خود خواهد رسید. اما بعد از تمام حوادث سریعی که در این روزها رخ داد، و بعد از همۀ هیجاناتی که در این چند هفته، تجربه کردیم، آیا لازم نیست به این خویشتنداری جمهوری اسلامی فکر کنیم؟ میخواهم بگویم چقدر این خویشتنداری در معرض سوءتفسیر است و چطور با این که ایران حکم «دشمن آمریکاست» را داده است و ما با این حکم ملاقات کردهایم، و انتظار این بود که این حکم، سیاست را به سرنوشت نهایی خود برساند، اما جمهوری اسلامی خویشتنداری کرد. وقتی صدق حکم آشکار میشود، همه منتظرند ضربۀ نهایی را بزنیم. اما چرا ضربۀ نهایی را نزدیم؟ و اصلا ضربۀ نهایی چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ این خویشتنداری یا به تعبیر دیگر، این حلم، در ذات سیاست جمهوری اسلامی ایران است.
محمد مهدی میرزاییپور: مهمترین نقطهای که انگلستان توانسته است خود را ادامه دهد، همین دوریکردن از نقطۀ سرنوشت است. ژاپن و آلمان بهعنوان جنبشهایی که خیلی تلاش کردند با سرنوشت ملاقات کنند، اشتباهی داشتند که جمهوری اسلامی از آن اشتباه دوری میکند. یک لحظهای وجود دارد که با تعبیر لحظه سرنوشت میتوان آن را بیان کرد: در این نقطه دیگر سیاست تعطیل میشود؛ ما امروز انتقام خونها را میگیریم؛ ما هر چه از انگلستان کشیدیم را جبران میکنیم. ژاپن و آلمان پس از گفتن این جمله، به کشورهایی کاملا غیرسیاسی تبدیل شدند. آنها پس از آن، دیگر به نزدیکی نقطۀ سرنوشت هم نمیروند. چون میدانند نابودی است. اما آن چه کسی است که در یک لحظه سرنوشت را در آغوش نمیکشد و میتواند سرنوشت را نزدیک و دور کند؟ درآغوشکشیدن در خاورمیانه، شکل داعش دارد. میخواهد چاشنی انفجاری را بکشد و یک لحظه، کار را یکسره کند. من تحمل نمیکنم. این تعبیر که اغتشاشات دی 96 و آبان 98، به داعش میانجامید، تعبیر غلطی نیست. یک «خسته شدم»ای در این حرکات است. شما میگویید حلم! دقیق است. یک لحظه است که فرد میگوید من دیگر نمیتوانم صبر کنم. دیگر معطل نمیتوانم بکنم. دیگر بعد از این سیاست معنی نمیدهد. در همین نقطه، انسان، تعطیل میشود. در مقابل جمهوری اسلامی میگوید همیشه سیاست هست، هنوز ادامه دارد. این بازی هر چقدر هم قدرت داشته باشی بهراحتی، یکسره نمیشود.
علیرضا شفاه: وقتی از این که آمریکا دشمن ذاتی ماست، صحبت میکنیم، تحقیق در این ذات، خیلی اهمیت پیدا میکند. چگونه میشود چیزی دشمن ذاتی باشد. دشمن چیست؟ در حقیقت مسئلهای که داریم، یک مسئلۀ مرزی است. و اگر مرزی است، به معنی این است که درون ما تحتالشعاع این دشمنی، قرار میگیرد و این دشمن، در ذات ماست. در روزهای اخیر، خیلی جنبۀ داخلی ماجرا برای من پررنگ شد. آن چیزی که برای من اولویت پیدا کرده است، مسئلۀ نسبت امید و ثبات است. که این نسبت امید و ثبات، یک مسئلۀ ماهوی است، نه یک مسئلۀ اخلاقی. منظورم این است که در موقعیتی که ما هستیم، آیا حقیقت صحنهای دارد؟ سوال مهمی که وجود دارد این است که آیا کشتن قاسم سلیمانی، هتک ناموس ملت ایران بود یا نه؟ و آیا اینجا نقطهای است که باید رفتار فارغ از ملاحظه انجام داد یا نه؟ رهبری روز قبل از ترور سردار سلیمانی، گفته بودند که هر کس به ما تعرض کند، «بدون ملاحظه» به او ضربه میزنیم. بدون ملاحظه یعنی چه؟ مگر میشود بدون ملاحظه به کسی ضربه زد؟ نقطۀ بدون ملاحظه وجود دارد یا نه؟ این سوال، یقیناً سوالی است که سوال وجدانی ملت ماست و در این نقطه ملت ما را شکل میدهد. دوست و دشمنِ جمهوری اسلامی در داخل ایران از خودشان میپرسیدند که آیا ما ناموس داریم؟ آیا جمهوری اسلامی ناموس دارد؟ این نشان میدهد که چقدر تصمیم جمهوری اسلامی برای اینکه رفتار کنترلشدهای داشته باشد میتواند تصمیم خطرناکی باشد. ملتی که در صحنه تشییع جنازه شهید سلیمانی حاضر شدند، در مقام کسانی که ناموسشان مورد تعرض قرار گرفته، در آن صحنه حاضر شدند. اصلا نیروی صحنه به خاطر نیرویی بود که در ناموس ملت حاضر بود. و این ناموس، امید است. حاج قاسم سلیمانی، امید مردم ایران بود. امیدِ چه بود؟ نه به این معنا که مردم فکر میکردند قاسم سلیمانی، میتواند بنزین را ارزان کند. یا کاری کند که ایران، ایران آبادتری باشد! اصلا مسئله، آبادانی، خوشبختی و رفاه نبود. قاسم سلیمانی، امید مردم بود حتی نه به این معنا که برای ایران فتح ایجاد میکرد و منطقه را برای ایران سازماندهی میکرد و جلوی آمریکاییها که ظلم میکنند مقاومت میکرد و میتوانست شکستشان دهد. مردم ایران در چهرۀ قاسم سلیمانی، در صحنۀ حقیقت حاضر بودند. جای نَفَس مردم ایران بود. احساس میکردند این جهان جایی برای بودن دارد. دستکم در اینجا، ما هستیم. به نظر من تشییع جنازه قاسم سلیمانی، سوگ نبود بلکه کاملاً یک جشن سرنوشت بود و مردم احساس کردند که کاملاً حجت تمام شد که این نقطه، نقطۀ بودن است. دیدید میشود بود؟ دیدید رسیدن هست؟
اصلاً اینطور نیست که به سادگی بگوییم تصمیم به برپایی این جشن سرنوشت، تصمیم نظام بود. اتفاقا نظام در لحظههای بعد از ترور، مدام مواضع متفاوت میگرفت. خبرگزاریها و موضعگیریها را ببینید. مواضع رسمی 180 درجه متفاوت بود. این وضعیت، مخصوصا جایی خطرناک میشود که دست به کنترل وضعیت میزنید. منظورم این نیست که یک رای را بر یک رای، با تکنیکی حاکم کنید. بلکه منظورم این است که این اختلاف را سازماندهی کنید و اجازه ندهید این اختلاف، خودش را در مقام اختلاف نشان دهد. اینجا همان نقطهای است که بیسرنوشتی که در واقع دشمن ذاتی ماست، در تو نفوذ میکند و تو در این فشار، تبدیل به صحنۀ نمایش میشوی. ما میدانیم که در جمهوری اسلامی اینطور نیست که یک تصمیم را تنها یک شخص بگیرد و رهبری هم در دیدار 18 دی، به این مسئله اشاره کردند. ایشان در توصیف شخصیت قاسم سلیمانی توضیح دادند که این شخص، شخص باهوشی بود و گفتند که او از کسانی بود که در مکتب امام بزرگ شده بود. با کار امام، انسانهایی تربیت شدند که هم باهوشاند و هم شجاعت دارند و میشود تصمیمگیری را به آنها «سپرد». و این اتفاق افتاده است. یعنی در نقاط تصمیم، مراودهای در کار است. اینطور نیست که تصمیم به کنترل صحنه، تصمیمی بدون تنش بوده باشد و بهراحتی بتوانیم بگوییم ما حلیم هستیم. در لحظهای که آن تصمیم را گرفتیم خطرات بسیار بزرگی به ما حمله کرده است. این سوال پیش آمده که آیا واقعاً این یک تخدیر است که ما این همه به جمهوری اسلامی امید داریم؟ مسئله اولاً جمهوری اسلامی نیست، آیا انسان به چیزی میتواند امید داشته باشد؟ اینجا جایی است که جمهوری اسلامی واقعا در حال اشتباه است. بین اجراکردن یک تصمیم و صاحبحاکمیتبودن، فاصلۀ مهمی هست که دیده نمیشود. آن فاصلۀ مهم خیلی پنهان است. چراکه از جنس امید است. در لحظهای که ما سیاست خودمان را دستکم میگیریم، آنجایی که نمایش در مقام سیاست داریم نه سیاست در مقام نمایش، اتفاقی برای ما میافتد. احمقها با ما باقی میمانند، کسانی که ضعف نفس دارند، با ما باقی میمانند. و کسانی که قوت نفس دارند، از ما میبُرند، بدون اینکه بخواهند؛ آنها با ما به این زودی دشمن نمیشوند. ولی ملتبودن را از دست میدهیم. آدمهایی که طرحی از امید دارند، یا امیدشان را نگه میدارند که برای تو خطرناک خواهند شد. یا وقتی که حتی خودشان هم نمیفهمند چه زمانی است، دست از تو، دست از حرکت و دست از امید میکشند و تبدیل میشوند به شهروند مورد رضایت و مطلوب که یک شهروند رام است. کسی که پشت سر حرکت میکند، نمیتواند پیشرو باشد. نمیتواند بگوید هستم. در این واقعه مردم در یک لحظه تا نقطۀ ناموسیشان جلو رفتند و در یک لحظه ترمزشان کشیده شد.
در این وضع مهم این نیست که کدام یک درست است. بلکه این کار، هر دو را بیمعنی میکند. این اصلا مطلوب طبقهای از آدمهایی در هستۀ جمهوری اسلامی است که مردم احساس کنند این صحنه، صحنهای نیست که من و تو فکر کنیم چه کاری درست است و چه کاری غلط. یعنی پردۀ نمایش در جمهوری اسلامی در این چند روز بسیار مهمتر از نمایش بوده است. اتفاقاً از آنجا که سیاست داخلی نداریم، چنین وضعی پیدا کردهایم. سیاست داخلی به افراد اجازه میدهد که راهی به افراد دیگرِ سیاست داشته باشند. اگر صحنۀ سیاسی داشته باشیم، آدمها درون آن گفتگو میکنند.
محمد مهدی میرزاییپور: من در نقد حرفهای شما، میخواهم به حاق حرف شما بپردازم و آن این است که به چه چیز میتوان امید داشت؟ لحظهای که جمهوری اسلامی تصمیم میگیرد بیملاحظه ضربه بزند، یک جهش است. این جهش یک دره بزرگ است که آنقدر مخوف است که هر کس را به ته آن نگاه کند، میترساند. ولی در عین حال، در حقیقت این لحن شما قابل نقد است که انگار میگویید آیا این تصمیم درست بود یا غلط بود. گویی ما در یک لحظه به شکل نفسالامری، قصد میکنیم که حکم کنیم. من معتقدم در واقع یک زمزمهای که اتفاقا یک شکلی از بیملاحظگی هم در آن وجود دارد، در آن لحظه هست. یک زمزمه مداومی، یک آهنگ کاری را کردن، چرا باید کار، آهنگ داشته باشد؟ شما درست میگویید که تصمیمات در جمهوری اسلامی به این شکل گرفته میشود. امام خمینی(ره) هم یکبار در قضیه ناوهای آمریکایی، گفت من بودم میزدم و جلسه را ترک کرد. اما معنای کل این فعل امام این بود که نهایتاً هر تصمیمی بگیرید پای آن میایستم. میخواهم بگویم درست و غلط اینطور ظاهر نمیشود. ما آنقدری که بتوانیم پای فعلی بایستیم، کار درستی کردیم. فکر میکنم ایران میتواند آنقدری که تا الان جواب داده است، پای فعلش بایستد.
علیرضا شفاه: من اشاره کردم که مسئله من درست و غلط بودن این تصمیم نیست، مسئله این است که آیا در سیاست تصمیم سرنوشتساز میتوان گرفت یا نه؟ ما در آن جشن یک بار سرنوشت را تجربه کردیم. اساسا غلط است که جمهوری اسلامی تصور کند آن تجربه به راحتی امتداد پیدا میکند. چرا که دقیقا نقطه سرنوشت بوده است. ما این را یکبار تجربه کردیم و تمام شد. ما آن نقطه را ساختیم. مسئله این است که در شهادت قاسم سلیمانی، ضرورتی که در نقطۀ سرنوشت وجود داشته آیا میتوانسته است به نقطۀ سرنوشتسازی برای جمهوری اسلامی تبدیل شود؟ آیا شهادت قاسم سلیمانی میتواند برای سیاست ایران سرنوشتساز باشد؟
اباصالح تقیزاده طبری: راه دیگری هم وجود دارد که انسانها معمولا نمیتوانند آن را انتخاب کنند، و آن راه این است که کودکانه با موقعیت برخورد کنند. کودکانه برخوردکردن، یک وضوح، یک صداقت و در عین حال یک استواریای دارد. الان قاسم سلیمانی را زدهاند. تو باید چه کار کنی؟ تو باید دقیقا همان را بزنی که زده است. کودکانهترین [و صادقانهترین] کاری که میشود کرد همین است که باید به همان نقطهای که قاسم سلیمانی را ترور کرده، ضربه زد. بعدش چه میشود؟ بعدش را فکر میکنیم! جمهوری اسلامی یک پاسخ صادقانه داد. یعنی تو یک صداقت سیاسی داری و آن پشت هم ممکن است اتفاقات دیگری رخ دهد و سیاست ادامه یابد.
علیرضا شفاه: چیزی که میگویید خیلی درست است. اما سوالی که وجود دارد این است که جمهوری اسلامی با مردمی که زیر این تابوت را گرفته بودند چکار میکند؟ نه به خاطر این که مردم مهماند. به خاطر این که سیاست مهم است. انسان مهم است. آیا سیاست صحنه حقیقت است؟ آن کسی که کثافتکاری میکند، با کسی که کثافتکاری نمیکند چه فرقی دارد؟ ممکن است تو کسی را حتی ببخشی ولی این بخشش باید با کثافتکاری فرق کند. انگلستان خود را بر اساس بازسازی افکار عمومی میسازد. انگلستان خودش عوام است، اما ما در ایران در برابر صحنۀ عوامانۀ رسانه، صحنۀ حقیقت داریم.
سیدباقر نبوی ثالث: برخی هستند که به راحتی ماجرای برانگیختهشدن مردم و تشییع پیکر شهید را به مسائلی فراتحلیلی تأویل میکنند و کل مسئله را فارغ از تحلیل میکنند. ما باید دریابیم اگر این نقطه در سیاست ایران، اساسی است، چرا واقعا اینگونه بوده است؟ سردار سلیمانی تصویر ایدهآل و شفاف زندگی انقلابی، شهادتطلبانه و آرمانخواهانۀ جامعه ایران است و این تصویر خیلی تصویر عمومیای است. حاج قاسم سلیمانی یک جور زندگی است؛ او را به کسی میشناسند که مستقیماً با آمریکا مبارزه میکند، کسی که پاکدستانه با دشمن میجنگد، در صحنه حاضر است تا زمانی که شهید میشود. این خیلی تصویر عمومی و بسیطی است و حاج قاسم با پیروزیهایی که در صحنه به دست آورده چنین تصویری را بسیار پررنگ و شکوهمند نیز ساخته است.
این آن لحظهای است که مردم را صادقانه فرا میخواند. آن چیست که در فیلمی مخاطبی [عمومی] را متأثر میسازد؟ آن همان ایدهای از بسیطبودن اثر هنری است. آن چیزی که انسان، اصولا انسان را میتواند به خود فرابخواند چیست؟ آن هرچه هست، مسئلهای بسیار بسیط و البته اساسی است. آن مسئله که میتوان گفت فیلم راجع به آن است، پیشنهاد یک نحوه بودن در جهان و یک نحوه تا کردن با این زندگی است. از این حیث هر فیلم، یا اثر هنری پیشنهادی برای زندگی و چگونه زندگیکردن است. تصویر قاسم سلیمانی برای ایران چنین تصویری است، یک پیشنهاد برای مردم ایران دربارۀ زندگی است. به همین دلیل اساسی است، او مدعی یک جور بودن در جهان است، به همین خاطر به شدت سیاسی هم خواهد بود.
علیرضا شفاه: برای ایران نمیتواند این تصویر رسانهای بهنحو منسجم رقم بخورد. چرا که ما صحنۀ حقیقت داریم. ما امروز برای انسجام صحنۀ رسانهای، خبر را به شکل مصادرهبهمطلوبشدهای، بازسازی میکنیم. این کار هماهنگ با پارادایم امنیتی است. در همین نقطه، صحنۀ واقعی دربارۀ گفتوگو با طبقۀ متوسط را از دست دادهایم. پس از سال 88 این طبقه کاملاً از اینکه بتواند شراکتی در سیاست داشته باشد، ناامید است. در دوران اصلاحات و قبل از آن روزنامه و خبر زنده بود و جناحها با هم حرف میزدند. حالا ما آن را نداریم. تنها صحنه، صحنۀ بازسازی خبر است. صحنهای کاملا نمایشی. این کنترل سیاست است.
سید باقر نبوی ثالث: این «بیخبری»، اینکه میتوان به مردم خبری نداد، یا چندین خبر اعلام شود و سیاست رسمی سکوت کند، برای دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی همچون یک تکنیک رسانهای عمل میکند. در این میان گاه شنیده میشود که: «مگر رسانههای غربی تمام حقایق را با مردم خود در میان میگذارند که ما بگذاریم؟!» این انگاره به وضوح مقارن درکی است که اکنون جمهوری اسلامی و دستگاه گردانندۀ آن از رسانه، امنیت و مردم به دست آورده است. این دیدگاه مردم را با تمام تن و جانشان، گاه تنها برای ارضای مشروعیت خود به صحنه میبرد و مصرف میکند. مردمی که حقیقتا قرار نیست در نقطۀ تصمیمگیری حاضر باشند، چرا که سیاست برای بدنه دستگاه بوروکراتیک جمهوری اسلامی به واقع تن و مادهای ندارد. با این تلقی و به مدد تسرییافتن آن در دستگاه بوروکراتیک جمهوری اسلامی، رسانه، میانجی و روایتگر جامعه است و جز بازنمایی کاری ندارد. همین وضع، کار در ایران را بیمعنی میسازد. با وجود این همه تبلیغ برای کار و امکان کار، صحنه کار در ایران کاملا بیهوده است.
علیرضا شفاه: کل این ماجرا میگوید که برنامۀ سیاسی ما عبارت از این است که سیاست صحنۀ حقیقت باشد. ما باید متعهد باشیم که صحنهای حقیقی برای سیاست وجود داشته باشد. که پیگیری آن از سر مسئلۀ فرم است. بیرون از فرم اگر حرف سیاسی بزنیم، چیزی نگفتهایم. فرم، رعایت آن است. باید کار را در ایران پر کنیم. مشارکت واقعی مردم، آن چیزی که با پوشش رسانهای از واقعۀ شهادت سردار سلیمانی و تمام مابعد آن نابود میشود، در نقطۀ کار رخ میدهد؛ باید در جهتی برویم که کار پر شود. الان در ایران برنامهای برای کار نداریم، برای زندگی نیز. کسانی که زیر تابوت آمدند، می خواستند آن خاطره را ماندگار کنند، اما الان هیچکس طرحی برای آن زندگی ندارد، چراکه در ایران، کار خالی و بیهوده است.
تنظیمکننده: محمدحسین تسخیری