اکنون هر روز بیشتر و بیشتر نهادهای علمی به نهادهایی حکومتی بدل میشوند و دولت هم یک مشتری بزرگ و هم بزرگترین سازماندهیکنندهی نهادهای علمی است. البته که این سازماندهی همواره شکل مستقیم ندارد اما هیچگاه حکومتها تا این حد نهاد علم را برنامهریزی نکردهاند. برنامهریزی نهاد علم اختراعی تازه است و خوب است بدانیم تا چه حد دشوار و طاقت فرسا بوده زیرا همواره خود را در برابر این پارادوکس میدیده که علم را نمیتوان سازماندهی کرد زیرا حقیقت تنها تعهد علم است.
علم از حقیقت سخن میگوید و از تعلق نامشروطش به حقیقت نیرو میگیرد. علم ممکن است کارآمد، قدرت آفرین، رفاهبخش یا حتی شیرین و امیدبخش باشد اما در مرتبهی نخست به هیچ یک از اینها متعهد نیست و ابایی ندارد که شیرین و امیدبخش یا تلخ و مایوسکننده باشد: تعهد علم بیان نامشروط حقیقت است.
با این وصف چه انتظاری میتوان از علم داشت؟ وقتی علم در ذات خود متعهد به قدرت یا رفاه یا امیدبخشی نیست، چگونه میتواند برای این امور سازماندهی شود؟ ما عادت داریم که به ما بگویند علم و حقیقت به خودی خود امیدآفرین و قدرتآفرین هستند در حالی که چنین سخنانی یکسره از سرنادانی و بیاطلاعی است. علم همانقدر که امیدآفرین است ناامید میکند و از مهمترین ویژگیهای علم ایجاد ناامیدی و ضعف است زیرا کسی که به حقیقت رو میکند باید آماده باشد بسیاری چیزها را از کف بدهد تا عهد خود با علم و حقیقت را به جا آورده باشد. تعداد صاحبنظران و عالمانی که تمام عمر خود را در فقر به سر بردهاند بیشمار است و تعداد آنها که جان خود را در راه حقیقت از دست داهاند هم بسیار. پس چگونه میتوان چشم امید بدان داشت؟ چگونه میتوان از آن حشمت سلیمانی طلبید؟ دست کم چه تضمینی هست که رفتن یک جامعه به سوی علم همان کاری را با او نکند که با بسیاری از اهل علم کرد؟ البته امروز جهان ما پر است از دانشگاهها و پژوهشگاههایی که قدرت و رفاه و ثروت میسازند و رشک هر سیاستگذار و حکمرانی را برمیانگیزند و آنهم آنقدر زیاد که حکمران و سیاستگذار دست و پای خود را در برابر این همه شکوه و قابلیت گم میکند و بی مهابا در پی امیدبخشی به ملت خود و در پی اصلاح امور مملکت خویش از خزانه و سازماندهی چیزی کم نمیگذارد.
اگرچه علم همواره و از دورترین گذشتهها استعداد خود را در رفاهآفرینی و نویدبخشی نشان داده و نمیتوان تاریخ تکنولوژی را منحصر به دوران ما شمرد اما در هیچ زمانی مسالهی پیوند قدرت و دانش تا این حد تنگاتنگ نبوده است. اکنون هر روز بیشتر و بیشتر نهادهای علمی به نهادهایی حکومتی بدل میشوند و دولت هم یک مشتری بزرگ و هم بزرگترین سازماندهیکنندهی نهادهای علمی است. البته که این سازماندهی همواره شکل مستقیم ندارد اما هیچگاه حکومتها تا این حد نهاد علم را برنامهریزی نکردهاند. برنامهریزی نهاد علم اختراعی تازه است و خوب است بدانیم تا چه حد دشوار و طاقت فرسا بوده زیرا همواره خود را در برابر این پارادوکس میدیده که علم را نمیتوان سازماندهی کرد زیرا حقیقت تنها تعهد علم است.
هنری چِسبرو، پایه گذار مفهوم نوآوری باز و رییس مرکز نوآوری باز دانشگاه برکلی آمریکا، در کتاب «نوآوری باز» تاکید میکند که انتقال از دانشگاه آلمانی به الگوی آمریکایی دانش سازماندهی دانش برای قدرت را متحول کرده است. تحولی که آن را با کلماتی چون نوآوری، تجاریسازی، مدیریت دانش، تجارت ایده و امثال آن به یاد میآوریم. الگوی آمریکایی دانش اکنون جهانگیر شده است. چسبرو با تاکید توضیح میدهد که چگونه این الگویی «آمریکایی» است و نه «آلمانی» و نه «اروپایی». اما مگر الگوها میتوانند جغرافیا و تاریخ داشته باشند و مگر یک شیوهی خوب مدیریت کردن میراثی انسانی و عام نیست که همگان میتوانند از آن بهره ببرند؟
هر چقدر هم که باورش برای سیاستگذاران کشورهای در حال توسعه دشوار باشد، پارادوکس مدیریت دانش، یعنی مواجهه با هزینهای که دانش روی دست انسان میگذارد، آنقدر بغرنج هست که به عنصری هویتی برای کشورها و ملتها تبدیل میشود. کشوری که به تجاریسازی دانش دست مییازد و قدرت را در نهاد دانش اولویت میدهد، دربارهی امور بسیار مهمی تصمیم خود را یکسره کرده است. چنین کشوری اولویتهای خودِ علم یعنی مسایلی را که برای علم از جهت تعهدش به خود حقیقت در میان است و نه کاربردها و کارآمدیها، یا به تعویق میاندازد و یا در نهادهای علمی مجزا پیگیری میکند.
شیوههای آمریکایی مدیرت دانش اکنون جهانگیر شده است و ما – جمهوری اسلامی ایران- هم به صرافت طبع و به درستی میدانیم که اخذ شیوههای رایج در نظام سیاستگذاری علم، فناوری و نوآوری با تعهدی که به حقیقت داریم و با رهبری ما بر جبههی مقاومت نسبتی مستقیم دارد. اما این شیوههای مرسوم تاثیر تعیینکنندهای برای ساختار قدرت در جمهوری اسلامی ایران دارد. جمهوری اسلامی ایران باید از خود بپرسد که چه نسبتی با حقیقت دارد و این نسبت چگونه امتیازات او را به عنوان نظمی منحصربهفرد رقم زده است؟ اینکه جمهوری اسلامی ایران نظامی توانا است و میتواند با رجوع به علم مسائلش را حل کند، بیگفتوگو آزمونی است که توفیق در آن، این نظام مقدس را به عنوان نظامی مستقل و شایسته اثبات میکند. با این همه باید توجه کنیم که هر توفیقی به بهایی به دست میآید. عدم توجه به رابطهی قدرتآفرینی علم با تعهد علم به حقیقت، به دوپارگی نهاد علم در ایران میانجامد. پارهای متکفل برطرف کردن موانع کشور در صحنههای سیاسی و مدنی میشود و پارهای متکفل تقویم رابطهی جمهوری اسلامی ایران با حقیقت. به عبارتی دستگاه قدرتساز جمهوری اسلامی ایران از دستگاه ایدئولوژیک آن جدا میافتد و طبیعی است دستگاه قدرتساز که معضلات نظام و کشور را حل میکند، اصل شمرده شود و دستگاه ایدئولوژیک که ضامن حقیقت جمهوری اسلامی ایران است به عنوان امری به حساب آید که به رغم آنکه والا و ارزشمند است حضور موثری در صحنهی ادارهی جامعه و شیوههای حکمرانی ما ندارد. گویی میتوان پرسید: «اگر این نظام، جمهوری اسلامی ایران نبود، اوضاع چه تفاوتی داشت؟». گویی دفاع از جنبهی حقیقی جمهوری اسلامی در هر صحنهای و هرگونه آرمانخواهی و انقلابیگری در هر موردی تبدیل به موضعگیریهای زاید و مخلّ میشود. زیرا دستگاه قدرتساز مسائل را فارغ از دستگاه ایدئولوژیک حل میکند. به واقع باید پرسید: حقیقت چه کمکی به حل مسائل میکند؟ در عمل هم تعارض میان پارههای قدرتساز و پارههای مشروعیتبخش هر از چندی به شکل تعارض میان نیروهای مدعی تخصصگرایی و نیروهای مدعی انقلابیگری بروز میکند و تنش میآفریند.
به علاوه سیاستگذاری دانش به شیوهی مرسوم دانشگاه را در وضعیت انفعال قرار میدهد. با اعمال سیاستهای آمریکایی دانش در سراسر جهان به ویژه پس از جهانگیر شدن سیاستهایی که روزولت در نوامبر 1944 از طریق وانوار بوش، رییس ادارهی پژوهش و توسعهی علمی، در حوزهی دانش در آمریکا اعمال کرد، دانشگاهها وزن خود را در مقابل صنایع تا اندازهی زیادی از دست دادهاند. این تغییر در نگرش به دانش البته پیشرفتهای بنیادین علم را تحتالشعاع قرار داده و در حالیکه نرخ تولید مستندات علمی به نحو سرسامآوری افزایش یافته و کاربردهای آن روز به روز گسترش پیدا کرده است، ما با هیچ انقلاب علمی بزرگی پس از کوانتوم مکانیک رو به رو نبودهایم. در واقع اکنون نه تنها قریب به صد سال از آخرین انقلاب بزرگ علمی در فیزیک میگذرد بلکه مسائل بنیادین ریاضیات محض نیز به عنوان امری متعلق به گذشته به تاریخ ریاضیات بدل شدهاند و ریاضیات به طور کلی از پیگیری آن صرف نظر کرده است. در عوض علوم، روزبهروز آزمایشگاهیتر شدهاند و شیوههای تجربی، تقریبی و تکنیکی جای روشهای اثباتی و آکسیوماتیک را گرفتهاند. این روند به زودی وضع خود صنایع را تهدید خواهد کرد. زیرا صنایع خود از پیشرفتهای بنیادین علوم بارور میمانند و پیشرفت میکنند. وقتی کاربرد علوم فعلی به حد کافی همهگیر شود و مزیت رقابتی خود را از دست بدهد، تازه چشمها متوجه پایانپذیر بودن ذخیرهی علوم بنیادین خواهد شد. آیا میتوان تصور کرد که برخی ملتها با زنده نگاه داشتن چراغ علوم بنیادین، فردای خود را در چنین جهانی ضمانت کنند؟