آیا انسان شجاعت آن را دارد که این جهان بیمار را بر دوش بکشد و ناامید نشود؟ ریاضی تمرین این شجاعت است. تمرین امید به شگفتی. زیرا ریاضیات نه با کاربردهایش بل با کشف قطعیت چونان معجزهای، در میان جهانی که بیماری از سر و روی آن می بارد، با امید به اینکه انسان میتواند در این جهان بیمار خودش بماند، زنده مانده است.
یکم. «اتحادیه انجمنهای ایرانی علوم ریاضی» در بیانیهای که شانزدهم تیرماه 1399 منتشر شد درباره عدم توجه به ریاضیات در سالهای اخیر هشدار داده است و گفته است که «علوم ریاضی امروز توانسته است به تقریباً تمام بخشهای زندگی وارد شود و به استحکام قابلیت فناوریهای نوین مانند دادهکاوی، ارتباطات الکترونیکی امن، هوش مصنوعی و پیشبینی عددی وضعیت آب و هوا بیانجامد» و سپس افزوده است که «علاوه بر این، یادگیری و آموزش صحیح علوم ریاضی در سطوح تربیت رسمی و غیررسمی برای همگان یک ضرورت است. چراکه این آموزش به ایجاد ساختار تفکر منطقی برای حل بهینه مسائل، درک صحیح از زندگی برای پرهیز از ناهنجاریها و شناخت بایسته طبیعت برای بهرهمندی هوشمندانه از آن میانجامد».
دوم. سال گذشته معاون پژوهشی وزارت آموزش و پرورش در توضیحی درباره حذف انتگرال از کتب درسی ریاضی دبیرستان اعلام کرد: «علاوه بر انتگرال مباحث دیگری هم از کتب درسی حذف شدهاند. باید اینها کنار بروند تا جایی برای مهارت و سبک زندگی باز بشود. حرکتهایی شروع شده و سازمان میتواند طراحی دوره دوم را تا ۱۴۰۰ انجام دهد». او این تغییرات را در تناسب با نظام آموزشی و گام دوم انقلاب دانست. بیبیسی فارسی هم به استقبال رفت و این تغییرات را نظر مستقیم رهبر انقلاب اسلامی ایران برشمرد و البته به هشدار رهبر انقلاب دربارۀ خطر بیاعتنایی به علوم محض اشاره هم نکرد.
سوم. آنچه در مقایسه این دو خبر شنیدنی است، حقارت علوم محض در برابر زندگی است. یکی به نام مهارتهای زندگی ریاضیات را مشروع میکند و یکی به نام مهارتهای زندگی آموزش آن را نهچندان ضروری، بلکه آموزش پیشرفته یا حتی متوسط آن را مضر، تلقی میکند. مسئله در اینجا این نیست که آموزش ریاضی به دانشآموزان، نافع به حال زندگی است یا مضر. مسئله این است که آیا «مهارت» و «زندگی» میتواند معیار آموزش علوم محض و سنجهٔ اعتبار این آموزش باشد. البته که مسئله محدود به حذف انتگرال و تغییر کتب آموزش و پرورش نیست. سرپرست حوزهٔ تربیت و یادگیری ریاضیات سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، حذف مفاهیم مهم مذکور را در تناسب با فرم جدید آموزش و پرورش شمرده که در آن دبستانِ ششساله در برابر دبیرستانِ سه ساله قرار گرفته و پیش دانشگاهی حذف شده است. علاوه بر آنکه باید اندیشید که افزایش طول کودکی و کمکردن بار عنوان تحصیلی پیش دانشگاهی از دوش دانشآموزان چه تاثیر تربیتی بر شخصیت آنها میگذارد و پیرو چه تلقیای از زندگی است، باید دید که آیا این داستان به دبیرستان محدود می شود یا دانشگاه نیز زودتر از آموزش و پرورش شعار «مهارت بر علم ارجح است» را دستمایهٔ تغییرات خود قرار داده است؟
چهارم. حقیقت آن است که سرچشمهٔ این بیماری در خود علم است. نپنداریم که «هر عیب که هست از مسلمانی ماست». تاریخ علوم محض از نیمهؑ دوم قرن بیستم دچار تحولات مهمی شده است و ماهیت علوم و تلقی ما از حقیقت را به کلی دگرگون کرده است. با این ماهیت تازه، دانش تابع زندگی و مهارت شده و کاربردهایش معیار اتقان و حقیقت شده است. آیا حقیقت میتواند تابع چیزی باشد؟ گویی حقیقت در این تبعیت دچار علت شده و بیماریش پیدا شده است. «حقیقت بیمار است». ما این حقیقت را از زمان باستان میشناختهایم. این حقیقتِ بیمار را مثلا در رسالهٔ سوفسطایی افلاطون و بیشتر از آن در ادبیات تراژیک یونان و در جایجای ادبیات فارسی (مثلاً در مرگ فرهاد در منظومهٔ نظامی) دیدار کرده بودیم. و شاید در آنچه ابراهیم بر زبان راند آن هنگام که خواست در شهر تنها شود و بتها را بیاندازد: پس نگاهی به آسمان انداخت و گفت من بیمارم و با این بیماری خود را تنها یافت.
علم همواره مدعی این بوده است که جهان چیزی برای اکتشاف دارد و این اکتشاف را برای حیات انسان ضروری میدانسته است. جهان پر از نزاع، آشوب، بینظمی و جهان پر از اتفاقات کاتورهای که بهغایت، بیغایت به نظر میرسند، اجازه حیات را از انسان میگیرد. علم قرار بوده نشان دهد که چگونه جهان جایی برای زندگی انسان است. از همین رو نیز بوده است که چندهزار سال است که انسانها، دانشمندان را تکریم کرده و برای ایشان، از دسترنج خودشان، اسباب امرار معاش و حیات فراهم کردهاند و از همین رو چند هزار سال است که جوامع، نهاد علم را به رسمیت شناختهاند و آرزوی شکلگیری دانشمند را تبدیل به آرزوی کودکی و نوجوانی فرزندانشان کردهاند. زندگی وقتی از علم میپرسد که چگونه حرفی شایسته اعتنا زده است، پرسشی مشروع از علم دارد. اینجا اهمیتی ندارد که مدعیان زندگی، چقدر این سوال را دقیق میپرسند و چقدر در پاسخدادن، به پرسش وفادار باقی میمانند. مهم این است که علم با این سوال روبهروست. علم همواره مدعی نظم است. توضیحی درباره معقولیت همه چیز. اما معقولیت همه «چیز» یعنی شیئی بیرون از خود علم است که علم درباره آن و معقولیتش حرف میزند. بدین صورت علم همواره ارجاع به جهان دارد و نمیتواند نسبت به سرنوشت آن، بیاعتنا باشد. بیماری علم و حقیقت پیشتر برای ما در فاصلهای پدیدار میشد که بینظمی وقایع جهان با ادعای علم به وجود میآورد. این دستمایه تمامی خبرهای غیرمنتظره در جهان بوده است که علم را به چالش میکشیدهاند. اما بیماری حقیقت، در نقطه محاکمهاش توسط مدعیان زندگی، یکبار دیگر و این بار عمومیتر از هر زمان دیگری، پدیدار شده است. امروز بیماری حقیقت نه همچون گفتوگویی میان خود دانشمندان، بلکه در قالب مطالبهای عمومی از سوی مردم کوی و برزن هویدا شده است. مهارت ها امروز ماهیت علم را شکل دادهاند در حالی که ما هرقدر نام آن بیماری را میبردیم و می شنیدیم، باور نمی کردیم! و چگونه می شد چنان چیزی را باور کرد؟ امروز اما بیماری به ما نزدیک است و دیگر گمان نمیکنیم به سادگی که «هر دردی درمانی دارد».
پنجم. ریاضیات سمبل علوم محض است. سرسختترین سنگر برای اینکه معیار صدق گزاره علمی، نمیتواند مهارت باشد. وقتی ریاضی با گفتار مهارت به چالش کشیده میشود و همچون شیئی غیر ضروری و حتی مضر طرح میشود، دیگر مسجل است که پرسش از رابطه علم، انسان و جهانی که سرنوشتداشتن انسان را به سخره میگیرد، پرسشی نیست که ریاضیات بتواند از آن برکنار بماند. آیا انسان شجاعت آن را دارد که این جهان بیمار را بر دوش بکشد و ناامید نشود؟ ریاضی تمرین این شجاعت است. تمرین امید به شگفتی. زیرا ریاضیات نه با کاربردهایش بل با کشف قطعیت چونان معجزهای، در میان جهانی که بیماری از سر و روی آن می بارد، با امید به اینکه انسان میتواند در این جهان بیمار خودش بماند، زنده مانده است و انسان را زنده نگاه داشته . این امید نام دیگر زندگی است. آن زندگیِ ناامیدی که کمر به هدم ریاضی، چه در قامت دفاع از آن و چه در قامت حذف و طرد آن بسته است، پیش از آنکه اتهام سیاستگذاران و سیاستمداران باشد، اتهام خود علم و مدعیان علوم محض و از جمله ریاضی است. ایران از آن جوامعی است که طبقه متوسطش را باید متهم کرد که بار علم را نکشیدند و به فرهنگ در غلطیدند و اکنون تقریباً همهٔ قدرت خود را از دست دادهاند و صحنهٔ سیاست را کم مایه رها کردهاند. چه بسا همه جای جهان امروز چنین باشد و از علایمش یکی از میان رفتن احزابی که مدعی حقیقت باشند.
آیا انسان می تواند شجاعتش را نگه دارد و بار ریاضی را بکشد؟ باید بتواند.