دولت حسن روحانی متهم به کم کاری است. گروهی این را نشانۀ بیمسئولیتی دولت میدانند، اما چه بسا این کمکاری ناشی از یک بیانگیزگی اساسی باشد که در خلق و خوی وزرای دولت یازدهم نیز هویدا بود. مطلب زیر سعی کرده است با استفاده از نظریۀ پنجرههای شکسته به تحلیل این وضعیت دولت یازدهم بپردازد.
دولت حسن روحانی از جانب مخالفانش در طول چهار سال گذشته متهم به «بیانگیزگی» بوده است. کمکاری و بیانگیزگی، ترجیعبند قاطبۀ ارزیابیها از عملکرد دولت یازدهم بوده است. حتی بسیاری از حامیان دولت نیز در مقام جمعبندی، از کمکاری و بیانگیزگی دولت روحانی در پیگیری اهداف خود و تحقق وعدههایی که داده است، شِکوه میکنند. شاید این از بداقبالی روحانی باشد که دولتش را درست از پی دولتی تشکیل داده است که مشهور به پرکاری و انگیزۀ بالا برای کار و تلاش بوده است. البته در مقام ارزیابی عملکرد دولت محمود احمدینژاد، قضاوتهای مختلفی وجود دارد. ممکن است برخی آن پرکاری را نقطۀ ضعف احمدینژاد بدانند و مثلاً از تبعات منفی بیشفعالی دولت احمدینژاد بگویند. اما آنچه روشن است آن است که در مقایسه با وضع دولتهای نهم و دهم، دولت روحانی به سختی میتواند لقب دولتی پرکار و پرانگیزه را تسخیر کند. محمد قوچانی عضو حزب کارگزاران سازندگی و از حامیان مؤثر دولت روحانی، در گفتگویی که هفتهنامة تجارت فردا در شمارة اسفندماه خود منتشر کرده است، مقایسهای معنادار از وضعیت دو دولت احمدینژاد و روحانی به دست داده است: «در برابر دولتی که هر روز ۱۰۰ تصمیم میگرفت، این دولت در ۱۰۰ روز یک تصمیم نمیگیرد و این خطری بسیار بزرگ است.» با اینهمه دولتی را که از نخستین روز روی کار آمدنش از خزانۀ خالی، تحریم پولی و مالی و انبوهی از پروژههای نیمهکاره و سازههای بلاتکلیف، نظیر مسکن مهر سخن گفته است و در هدفگذاری نیز بهشدت مقتصد عمل کرده است، بهراحتی نمیتوان به بیانگیزگی متهم کرد. بهراستی چگونه میتوان از انگیزۀ دولت یازدهم ارزیابی درستی به دست داد؟
***
در ۱۹۸۲ دو محقق به نامهای جورج کلینگ و جیمز ویلسون مقالهای با عنوان «پنجرههای شکسته» در ماهنامۀ آتلانتیک به چاپ رساندند که مورد استقبال بسیار قرار گرفت و پایۀ اصلی نظریۀ موسوم به پنجرههای شکسته را فراهم کرد. اساس نظریۀ پنجرههای شکسته استوار بر یافتههای دانش جرمشناسی بود. پنجرههای شکسته، نظریهای بود برای تحلیل انگیزههای وقوع جرایم اجتماعی اما بهزودی با یافتن شواهدی هرچه بیشتر که درستی فرضیه و مدل منطقی «پنجرههای شکسته» را تأیید میکرد، دیگر رشتههای علوم اجتماعی نیز از اقتصاد تا روابط بینالملل علاقهمند شدند که این نظریه را دربارۀ موضوعات مورد مطالعۀ خودشان به کارگیرند. پنجرههای شکسته اساساً فرضیهای دربارۀ «انگیزه»های وقوع جرم بود. نقل قولی که از همان مقاله مشهور شده، برداشت نویسندگان از نظریۀ پنجرههای شکسته را بیان میکند:
«ساختمانی را با تعدادی پنجرۀ شکسته تصور کنید. اگر پنجرهها تعمیر نشوند، خرابکاران وسوسه میشوند چند پنجرۀ دیگر را نیز بشکنند و نهایتاً ممکن است به ساختمان دستبرد بزنند و اگر ببینند ساختمان بیصاحب است، شاید آتش هم روشن کنند و همانجا بمانند. یا پیادهرویی را در نظر بگیرید که مقداری آشغال در آن انباشته شده است. خیلی زود آشغالهای بیشتری جمع میشود. کمی که بگذرد، کیسههای زبالۀ رستورانها نیز به آشغالها اضافه میشوند و حتی ممکن است ماشینهایی که در آنجا هستند مورد دستبرد واقع شوند»
بر اساس این تصویر کلی، نظریۀ پنجرههای شکسته، دو فرض اساسی را مدنظر قرار میدهد. فرض اصلی این است که وجود خرابیها انگیزههای خرابکاران برای وقوع اعمال خرابکارانه را بیشتر میکند. البته فرض مهم دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه تصویر خرابیها و نابسامانیهای فیزیکی، در نظر عموم شهروندان (کسانی که سوابق مجرمانه و خرابکارانه ندارند) با تصور آن نزد خرابکاران متفاوت است: در شرایطی که شهروندان مطیع از خرابیهای محیطی در شهر ناراضی هستند و آن را «مانعی» برای آرامش، رفاه، رشد و امنیت زندگی شهری خود میدانند، همین خرابیها برای خرابکاران، فرصتی است که مجال خرابکاری مضائف را برای آنان فراهم کرده و انگیزۀ خرابکاری را در آنها تشدید میکند. نظریۀ پنجرههای شکسته در رفتارشناسی کنشگران اجتماعی، دستاوردهایی به بار آورده است: اول آنکه این نظریه، تمایز میان «اهداف» و «انگیزهها» در رفتار اجتماعی را از میان برمیدارد. آنچه واقعاً در پیاش هستیم (اهداف) با آنچه ما را به سمت اهدافمان میکشاند (انگیزۀ مثبت) یا آنچه ما را از تلاش برای رسیدن به اهدافمان دور میکند (انگیزه منفی) نسبتی وثیق و جداییناپذیر دارد. انگیزه نه صرفاً رانهای به سوی هدف بلکه بخشی از خودِ هدف است. برای روشنتر شدن موضوع، بهتر است به مثال کلینگ و ویلسون بازگردیم. فرض کلینگ و ویلسون دربارۀ جرایمی است که در محیطهای جمعی و عمومی رخ میدهند. میتوانیم در اینباره یک «شهر» را تصور کنیم. همچنین میتوانیم خرابیهای فیزیکی مدنظر را اجمالاً تمامی خرابیها، ویرانیها، نابسامانیها و بدکارکردهای محیط شهری در نظر بگیریم. بر این اساس نظریۀ پنجرههای شکسته وجود سه کاراکتر را مفروض میگیرد و در هر مورد چیزی دربارۀ انگیزهها و اهداف آنها در شهر به ما میگوید:
نخستین کاراکتر، کاراکتر خرابکار است: هدف خرابکار بر هم زدن نظم شهری است. هرچند میتوان برای چنین فردی، انگیزهای درونی برای خرابکاری در نظر آورد و مثلاً با بررسیهای روانشناختی، انگیزۀ او را سرپوش گذاشتن بر ناکامیهای دوران مختلف زندگیاش از طریق شورش و خرابکاری دانست اما میتوان از انگیزهای دیگر نیز برای او سخن گفت. انگیزهای که میتوانیم آن را «انگیزۀ بیرونی» بدانیم. انگیزۀ بیرونی خرابکار، بیتردید انگیزهای مؤثر برای ارتکاب اعمال خرابکارانه است. انگیزهای که -برخلاف انگیزههای درونی- هرگز به تعویق نمیافتد. انگیزۀ بیرونی، بهمحض مشاهدۀ خرابیها و ناسامانیهای شهری، برانگیخته میشود و احتمالاً بلاواسطه، به ارتکاب عمل خرابکارانه میانجامد. بیتردید در یک فعل خاص خرابکارانه آنچه تحقق هدف را رقم میزند، انگیزههای خاص خرابکارانه است که در لحظه، با مشاهدۀ خرابیها، برانگیخته شده است.
دوم کاراکتر معترض است: معترضین عموماً همان شهروندان مطیع و هنجارمند شهر هستند. همانها که زندگی آرام و مطمئن در شهر، وابسته به حضور آنهاست. معمولاً تصور عمومی آن است که برای سامان دادن امور شهر، میتوان به چنین شهروندانی تکیه کرد. مخاطب جملاتی نظیر «شهر ما خانه ماست» و جملات دیگری از این دست، عمدتاً همین افراد هستند. باورهای اینچنینی، معمولاً اشاره به انگیزههای درونی شهروندان مطیع شهر دارند. آنها بهخوبی جامعهپذیر شدهاند و هدفشان آن است که بتوانند با آرامش در شهر زندگی کنند. پس میتوان انتظار داشت که آنها شهروندان مسئولیتپذیری باشند. احتمالاً انگیزۀ درونی در طلب چنین آرامشی، بهرهمند شدن هرچه بیشتر از مواهب زندگی شهری است اما جالب است که بر اساس مدل پنجرههای شکسته، اهداف و انگیزههای همین شهروندان مطیع را پس از مواجهه با خرابی و نابسامانی در شهر نیز ارزیابی کنیم.
شهروند مطیع، در مواجهه با خرابی و نابسامانی فیزیکی در شهر، عمدتاً به شهروندی معترض تبدیل میشود. او هدفش را که همانا آرامش و امنیت و رفاه در شهر است، به این ترتیب در معرض خطر میبیند و دست به اعتراض میزند. بهزودی اعتراض، به هدف او (هدف ثانوی) تبدیل میشود: هدفی که برآمده از انگیزهای منفی است. شهروند معترض البته هرگز مایل نیست به صف خرابکاران بپیوندد. لذا با تمام توان از انگیزۀ منفی خود (یأس در برابر مشاهده نابسامانیها) دفاع میکند و حاضر نیست آن را با انگیزۀ مثبت (انگیزه خرابکار) تاخت بزند! حراست از انگیزۀ منفی، نهایتاً شهروند مطیع/معترض را به کنارهگیری و بیتفاوتی سوق خواهد داد. بر خلاف هدف نخستین (تلاش برای زندگی امن و آرام) که برآمده از انگیزهای مثبت (بهرهمندی هرچه بیشتر از مواهب زندگی شهری) بود، هدف ثانوی او نهایتاً نفی و کنارهگیری است که برآمده از انگیزهای منفی (همان بی انگیزگی) است. او شهروندی نسبتاً مؤقر و آرام خواهد ماند که نهایتاً زیر لب غرولندهایی گاه و بیگاه از وضعیت نابسامان شهر میکند اما دیگر نمیتوان از او انتظار مسئولیتپذیری در برابر شهر را داشت.
سوم کاراکتر شهردار است: او کسی است که مسئولیت شهر را بر عهده گرفته است. هدف شهردار ادارۀ مطلوب شهر است. دربارۀ انگیزههای درونی او قضاوتهای مختلفی میتواند وجود داشته باشد، پذیرفتن مسئولیت شهر میتواند برای شهردار آیندهای سیاسی به بار آورد و مسئولیتهای بزرگتری را در دسترس او قرار دهد. حتی ممکن است شهردار با عملکردش آیندۀ یک حزب یا یک گروه سیاسی را رقم بزند. البته برای شهردار این نیز میتواند کافی باشد که نزد بخش بزرگی از مردم شهر محبوب و مقبول بماند اما حتی همین نیز احتمالاً برای آیندۀ شخصی شهردار دستاورد مهمی محسوب میشود. هرچه باشد او از عهدۀ مسئولیتی سنگین بهخوبی برآمده است و نام و شهرتی برای خود دست و پا کرده است. اما همۀ ماجرا این نیست: او مسئولیت «کل» شهر را بر عهده گرفته است. این یعنی شهردار «حاکم» بر شهر است و حاکمیت، هرگز تقسیم نمیشود. پس هرچند شهردار میتواند از «شهروندان مطیع» انتظار همراهی داشته باشد و نیز هرچند ممکن است این را نیز بتواند بگوید که در مقابله با «خرابکاران» شهر، اختیارات کافی نداشته است اما باز هم این اوست که مسئولیت کل شهر را بر گردن دارد و مسئول نابسامانیها و خرابیهای شهر است. او نه «خرابکار» است که هیچ مسئولیتی نسبت به شهر متوجه او نباشد، نه شهروندی مطیع است که در برابر خرابکاریها معترض و مأیوس باشد و کناره بگیرد. او باید مسئولیت خرابیها را نیز گردن بگیرد و همین نیز موقعیت شهردار را پیچیدهتر میسازد. با اینکه خرابکاری و نابسامانی در شهر، کارِ خرابکاران است و شهردار نقشی در وقوع آنها نداشته است اما او باید بپذیرد که مسئول است. انگیزۀ شهردار، در مواجهه با این نابسامانیها، نه انگیزة مثبت خرابکاری و نه انگیزة منفی اعتراض و گوشهگیری است. او مسئول همۀ این انگیزههاست؛ انگیزۀ او انگیزۀ مثبت مسئولیت است. همین انگیزۀ مثبت است که هدف مثبت غلبه بر نابسامانیها را در شهردار زنده نگاه میدارد.
***
از آنجایی که نظریۀ «پنجرههای شکسته» نظریهای دربارة انگیزههای درونی و بیرونی رفتار در یک زندگی جمعی است، بنابراین آنچه بر اساس مدل «پنجرههای شکسته» از کاراکترهای یک شهر گفتیم، با جهشی تحلیلی، قابل انطباق بر انگیزهها و رفتار ارکان و نهادهای یک جامعه نیز هست. این مدل دستمایۀ خوبی برای ارزیابی چیستی و چرایی بیانگیزگی دولتها در پیگیری اهدافشان، در اختیار تحلیلگران قرار میدهد. البته در زندگی سیاسی، هرچند انگیزههای خرابکارانه نیز در کار است اما ازآنجاکه ساحت سیاست، اساساً ساحتی مبتنی بر مسئولیت گفتار و رفتار سیاستمدار و نهادهای سیاسی است بنابراین خرابکاران سیاست، مجرمان پنهان و مخفی شهر نیستند که بهسختی بتوان ردی از آنها یافت.
در این مجال از تحلیل خرابکاران سیاست درمیگذریم و به پرسش اصلی خود که معیار انگیزۀ دولت روحانی است بازمیگردیم. دولت روحانی نمایندۀ کدام کاراکتر شهر است؟ آیا شهرداری است که مسئولیت شهر را بر عهده گرفته است؟ یا شهروندی مطیع است که خیلی زود با مشاهدۀ نابسامانیهای کشور و بحرانهای پیشروی آن به شهروندی معترض، مأیوس، بیانگیزه و کنارهگیر تبدیل شده است؟ اگر ادبیات دولتمردان در چهار سال زمامداری دولت و خصوصاً گفتار آنها در مبارزات انتخاباتی را مدنظر قرار دهیم، درخواهیم یافت که دولت روحانی مسئولیت «کل» را بر عهده نگرفته است. وقتی رئیسجمهور منتقدینش را به «دَرَک» حواله میدهد، وقتی وزیر راه و شهرسازی، بهجای آنکه مسئولیت سازههای نیمهکارۀ مسکن مهر را بر عهده بگیرد -حتی اگر مسکن مهر طرح دولت دیگری بوده است- و سرنوشت مردم را در این فقره تعیین تکلیف کند، میگوید مسکن مهر چیز «مزخرفی» است و وقتی رقبای دولت که درست یا غلط، از بلند کردن بار زندگی نابسامان بخش بزرگی از مردم و از بیکاری و فقر مطلق میگویند از رئیسجمهور و معاونش که ردای نامزدی ریاستجمهوری را برتن کردهاند، میشنوند که چنین چیزی ممکن نیست -بیآنکه بگویند خودشان چه مسئولیتی در قبال این وضع نابسامان دارند- مطمئن میشویم که با رئیس جمهور و دولتی مواجه هستیم که مایل است در برابر نابسامانیهایی که طلب مسئولیت میکند، شهروندی معترض، مأیوس و گوشهگیر بماند.
بیتردید دولت در شرایط فعلی ایران، با بحرانهای بزرگی دست و پجه نرم میکند: بحران آب، بحران محیط زیست، بحران اشتغال، بحران تأمین مالی دولت، بحران سرمایه و نظام بانکی، بحران منطقهای و بینالمللی و دهها بحران دیگر از این دست، هریک بهتنهایی تهدیدی برای کشور و مخاطرهای پیشروی دولت و مردمند. اما به باور نگارنده، فوریترین بحران پیشروی ما «بحران مسئولیتپذیری» است. بنابراین هرچند شاید تا پیش از این، معیار صلاحیت در ادارۀ دولت بر «برنامه»ها و سوابق استوار بوده است، در شرایط فعلی بیش از هر چیز کسی صلاحیت اداره کشور را دارد که مسئولیت دولت و مسئولیت نابسامانیهای آن را بر عهده بگیرد.