اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





هاشمی؛ سیاستمدار



۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶   1368  0  0 دیدگاه
صحنه سیاست ایران از بازیگران سیاسی پر شده است، با این همه دیگر به سختی می‌توان کسی را واجد عنوان «رجل سیاسی» دانست. مرد سیاسی آزمون‌هایی دارد، مقدم بر همه آزمون شخصیت. ما با الگوهایی از شخصیت به استقبال آزمون مرد سیاسی می‌رویم، این یادداشت شخصیت مرحوم هاشمی را به آزمون این الگوها گذاشته است. هاشمی رفسنجانی شخصیت سیاسی داشت، او سیاستمدار بود.

تنها به فاصله‌ی چند ساعت از درگذشت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، سیل پیام‌های تسلیت شخصیت‌های گوناگون با گرایش‌های سیاسی متفاوت در مطبوعات به راه افتاد. این پیام‌ها جملگی مشحون از توصیف‌هایی از شخصیت هاشمی رفسنجانی بود، اما از آن میان، یک وصف از همه پرطنین‌تر و همگانی‌تر بود؛ وصفی که می‌تواند به عنوان آخرین برساخت از شخصیت هاشمی کل تاریخ حیات او را تفسیر کند: سیاستمدار. این برساخت تفاوت عمده‌ای با برساخت‌های پیشین از شخصیت هاشمی دارد. در دوره‌ای هاشمی را «انقلابی پیشرو» می‌شناختند، در دوره‌ای «سردار سازندگی» و در دوره‌ای «عالیجناب سرخپوش»، این آخری بر خلاف همه‌ی این‌ها انگار کمترین اشاره را به شخص هاشمی دارد، هاشمی هر که بود «سیاستمدار» بود.

ما عرفاً شخصیت واقعی سیاستمدار را در روابط شخصی‌اش جستجو می‌کنیم. اینکه هاشمی چه روابطی با خانواده یا دوستانش داشته است، چه روزنامه‌هایی را بیشتر می‌خوانده یا به چه تفریحاتی بیشتر علاقمند بوده می‌تواند انگیزه‌هایی برای رفتارهای سیاسی او پیش بگذارد؛ الگو: درام همشهری کین. همشهری کین یکی از 5 فیلم شاخص تاریخ سینما و الگوی دراماتیک بسیاری از داستان‌های پس از خود است.[1] روایتی است از یک زندگی دوپاره؛ پاره‌ی اول: دوره‌ی کودکی، جایی که گره شخصیت بسته می‌شود، پشت پرده؛ پاره‌ی دوم: همه‌ی زندگی، رفتارهای به غایت اغراق شده، روی پرده. این الگو راهبرنده‌ی بسیاری از فعالیت‌های ژورنالیستی است که واقعیت سیاست را جایی دیگر جستجو می‌کنند. قطعاً با این الگو می‌توان زوایای گوناگون زندگی هاشمی را کاوید و رفتارهای گوناگون هاشمی را تا حدی مدلل به شخص او کرد، اما اینکه هاشمی در هر برهه برای مردمی که با او مخالفت یا موافقت کرده‌اند چیزی داشته است، چه ارتباطی می‌تواند با شخص هاشمی داشته باشد؟ آیا این مردم با هاشمی ارتباط شخصی داشته‌اند یا همگی از پس اخبارهای ضد و نقیضی که از زندگی شخصی هاشمی داشته‌اند، به قضاوتی درباره‌ی شخص او رسیده بودند؟ لااقل «سیاستمدار» کمتر چیزی درباره‌ی زندگی شخصی هاشمی می‌گوید.

الگوی دوم، احاله کردن شخصیت به علم است؛ این‌بار جادوگر شهر اوز. در این الگو هم ماجرا بین دو صحنه تعلیق می‌شود، روی پرده و پشت پرده، منتها در پشت این پرده دانشمند وارسته‌ای است که راز علم را کشف کرده و می‌خواهد آن را به خدمت زندگی درآورد. ما در تحلیل شخصیت هاشمی با این الگو هم آشناییم؛ این الگو می‌گوید هاشمی به تقدم آبادانی داخلی ایران بر نقش‌آفرینی جهانیش یا مشروط بودن این به آن معتقد بوده و در این راستا پیگیر تحقق مدلی از توسعه در ایران است. طبیعی است که نظریه‌پردازان اجتماعی این الگو را بر الگوی اول ترجیح دهند، اما بر خلاف الگوی اول، این الگو در مقام شناخت شخصیت کسی که نهایتاً، تنها «سیاستمدار» بود، از همان ابتدا محدودیت خود را اعلام می‌کند. آنچه از شخصیت هاشمی در این الگو قابل شناخت و تفسیر است آن‌چیزی است که قابل تقلیل به نظریه توسعه باشد، اما اینکه هاشمی چه رفتارهای سیاسی ریز و درشتی از خود نشان داده است چه بسا عوامل سیاسی و موقعیتمندی داشته باشد که نهایتاً به شخص هاشمی باز می‌گردد، همان الگوی اول.

هاشمی «سیاستمدار» بود. این نه تنها توصیفی از هاشمی، بلکه توصیف معنای سیاست امروز ما نیز هست، هاشمی خود الگوی درک این معنا است. این الگو دیگر به دنبال پشت پرده‌ای از زندگی سیاستمدار نیست، بلکه خود سیاست را صحنه‌ی یکتای زندگی سیاستمدار می‌داند. ما دیگر به دنبال پشت‌پرده‌ای از زندگی هاشمی نیستیم، هاشمی این پشت پرده را منتفی کرده است. ما حتی کمتر درگیر رفتارهای سیاسی هاشمی هستیم، آنچه هاشمی به آن شناخته می‌شد نحوه‌ی حضور مستمر او در سیاست بود. این حضور می‌گفت می‌توان سیاستمدار بود، تا بن دندان، تا آخر. همینطور، تنها امید برای پیروزی در صحنه سیاست، مشارکت در بازی سیاسی است.

پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست‌جمهوری 92، عده‌ای از آنان که خواهان تغییر جهت سیاسی در ایران بودند به خیابان‌ها ریختند و شادمانی کردند. این شادمانی طعم متفاوتی نسبت به شور و هیجان کسانی داشت که پیش و پس از انتخابات 88 به خیابان‌ها ریخته بودند. در حرکت اول، آنچه امیدبخش افراد بود، امکانی بود که برای یک تغییر انقلابی در سیاست ایران به چشم می‌آمد و معلوم بود که این امکان از راه سیاست نمی‌گذرد، بلکه با تخریب سیاست و از نو ساختن آن به دست می‌آید. اما شادمانی پس از پیروزی روحانی درس عبرتی از حرکت‌های پیشین در خاطر داشت و آن اینکه تنها از دل سیاست است که راهی به تغییر باز می‌شود.

هاشمی رفسنجانی در پیامی که به مناسبت پیروزی روحانی منتشر کرد به این نکته اشاره داشت: «این انتخابات و نتایج معنادار آن درس‌های فراوانی در ابعاد سیاست داخلی و خارجی داشت که واکاوی و یادآوری آن از ضرورت‌های تحلیل‌های منطبق بر واقعیت‌هاست.»[2] هاشمی خود بخشی از این درس‌ها را برشمرد، بخشی که بیشتر می‌توانست به شادمانی این پیروزی دیده شود، اما نکته اصلی تأکید هاشمی بر تحلیل منطبق بر واقعیت بود و چه واقعیتی دردناک‌تر از اینکه این پیروزی از رهآورد حضور تغییرجهت‌خواهان در سیاستی به دست آمده بود که نمی‌توانستند اساسش را بپذیرند و کسی که این پیروزی را مدیون او بودند و اینک به آنان پیام تبریک می‌داد همان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بود که در تاریخ زندگی سیاسی‌اش به عنوان بزرگترین دشمن اصلاح‌طلبان شناخته شده بود.[3] شادمانی پس از پیروزی روحانی برای آنان که به خیابان آمده بودند، مشکوک و طراحی شده به نظر می‌رسید.[4]

اینکه هر تغییری تنها از طریق مشارکت در بازی سیاسی ممکن است خود بزرگترین دستاورد هاشمی در طول حیاتش است و معنی آنکه هاشمی نهایتاً تنها «سیاستمدار» بود. هاشمی لزوم مشارکت در بازی سیاسی را به همه یادآور شد. اینک همه‌ی بازیگران صحنه سیاست ایران، اعم از آنان که دیروز دوست هاشمی بودند و امروز دشمن او و آنان که دیروز دشمن او بودند و امروز دوستش، به لزوم این مشارکت آگاهند. همه در پی تأسیس جبهه‌ و حزبند. همه سودای یک برنامه‌ریزی بلندمدت و همه‌جانبه در سیاست دارند و یادگرفته‌اند که سیاست از سیاستمدار چه می‌خواهد. سیاست از سیاستمدار می‌خواهد خود را به تمامه وقف سیاست کند. سیاست سیاستمدار حرفه‌ای می‌خواهد. در این راستا در آستانه مشاهده‌ی جمع زیادی از فعالان دیروز عرصه سیاستیم که به زودی همه کارهایشان را یک بار از پایه‌ی سیاست بازتعریف می‌کنند، نهادهایی می‌سازند و ائتلاف‌های جدیدی شکل می‌دهند و مدعی مبارزه سیاسی تا رسیدن به نتیجه دلخواهند. این خیزش سیاسی بازار سیاست را به زودی پررونق می‌کند و بازیگرانی تازه‌نفس و رادیکال را وارد بازی می‌کند، اما از سوی دیگر، به زودی هر آنچه به تمامه سیاسی نیست را از بازی سیاست بیرون می‌کند، مردمی را که به تمامیت سیاست اشرافی ندارند و تنها از پایه‌ی مسائل خودشان به سیاست نگاه می‌کنند سرجایشان می‌نشاند و به آنان یادآور می‌شود که مطالباتشان تنها مطالباتی صنفی است نه سیاسی. به بیان دیگر، سیاست کم‌کم مردمی نخواهد داشت، بسیارانی خواهند بود که باید اموراتشان رتق و فتق شود، مادامی که این امورات بگذرد، می‌توان معادلات قدرت و جهت‌گیری‌های آن را به سیاستمداران واگذاشت.این یک تراژدی است. سیاست صحنه‌ی مشارکت مردم در اداره‌ی مملکت است، اما همین که کسانی از مردم خود را به نحوی وقف این کار می‌کنند که هیچ چیز از آن بیرون ‌نماند، مردمی که پشت سیاست بودند منتفی می‌شوند. مردم در سیاست متولد می‌شوند و پس زده می‌شوند. فاصله‌ای لازم است همواره، که مردم را در مناسبت سیاست و سیاست را در مناسبت مردم نگه دارد.[5] این فاصله‌ی مناسب، اگرچه قابل فهم است و همچون آرمانی مقدس دنبال ‌می‌شود، همواره در عمل دور از دسترس می‌ماند. می‌توان گفت ما با این الگو هم آشناییم؛ پدرخوانده. پدرخوانده یکی از توصیفاتی بود که زمانی در افواه به هاشمی داده می‌شد. خدایش بیامرزد.[5]

Footnotes

  1. ^ البته این الگو الگوی همیشگی داستان‌های پلیسی بوده است و حتی می‌توان آن را الگوی روانکاوی دانست، اما «همشهری کین» به نحو شاخصی این الگو را نشان داده است.
  2. ^  http://www.mehrnews.com/news/2078213/%D9%87%D8%A7%D8%AA%D9%81-%D8%A2%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86-%D9%85%DA%98%D8%AF%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D8%AC%D9%81%D8%A7-%D8%B5%D8%A8%D8%B1
  3. ^ عبدالکریم سروش پس از فوت هاشمی در پیامی صوتی بر این مسئله تأکید داشت.
  4. ^ خاطرم هست در همان زمان، بعضی از تحلیلگران چپ در یادداشتهایی به این نکته اشاره داشتند. سایت تز یازدهم بعضی از این یادداشت‌ها را منتشر کرد.
  5. ^ ماکس وبر در سخنرانی «سیاست در مقام حرفه» توضیحات مبسوط و درخشانی درباره‌ی این فاصله داده است.
هاشمی رفسنجانی سیاستمدار
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
سرمقاله
اسرائیل و کابوس استقلال منطقه
آیا اردن، می‌تواند گام بعدی محور مقاومت برای تشکیل سازمان‌های ملی مستقل در منطقه باشد؟
محمدحسین تسخیری   
ایران تلاش برای شکل‌گیری سازمان‌های ملیِ باشخصیت را علی‌رغم تمام دشواری‌ها و ریسک‌هایش به عنوان راه نجات تمام کشورهای منطقه در پیش گرفته است. هر جبهۀ جدیدی که گشوده می‌شود، هر هسته جدیدی از مقاومت که در کشوری جدید، سربرمی‌آورد، تنها و تنها در این لحظه، یعنی لحظه‌ای که تبدیل به یک تشکیلات سازمان‌یافته و مسئولیت‌پذیر می‌شود، می‌تواند نویدبخش تولد یک ملت باشد و آن را نمایندگی کند.


سرمقاله
نام من، هیچ‌کس
جغرافیای مقاومت در محاصره افتاده است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
پول هنگفت انباشته در این کشورها به همراه سیاست مسالمت‌جوی دیکته‌شده، همۀ آن چیزی است که امکان رویاپردازی‌های توسعه را فراهم کرده و البته کار را برای کشوری چون ایران بسیار سخت نموده است؛ تصویر پاکیزۀ توسعه در این جغرافیا، در تقابل شدیدی با سیاست مقاومت از طرفی و در ادامۀ آن اقتصاد سیاسی تولیدی جمهوری اسلامی ایران است. جمهوری اسلامی که پس از انقلاب، جبهه‌ای تازه در منطقۀ آسیای غربی باز کرد و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس را در طرف کشورهای مرتجع و وابسته نشاند و خود داعیه‌دار استقلال و مبارزه با نیروهای غیرملی شد، حالا با چهره‌ای جدید از این کشورها روبه‌رو شده است. آن‌ها با شما نمی‌جنگند؛ می‌خواهند همکاری کنند؛ گویا از شما خواسته‌اند که نگاه تنگ‌نظرانۀ ژئوپلیتیک را به کناری نهید و جهان وسیع پر از فرصت را ببینید


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)