مشارکت در انتخابات همیشه و همه وقت به یک میزان از حساسیت نبوده است، انتخابات با تکیه به رخدادی و متأثر از طرحی در سیاست معنا مییابند. آیا نباید بترسیم از آنکه در فراموشی رخداد سیاست و در غیاب طرحی برای آینده، انتخابات دیگر چندان اهمیتی نداشته باشد، ولو اینکه مشارکت در آن بالا باشد؟!
سیاسی دانستن انسانها توصیهای اخلاقی نیست بلكه شرح وضع بشر است. امر سیاسی در ذات خود به انسان (همه انسانها) ارتباط دارد. درواقع امر سیاسی چیزی نیست كه فقط به بعضی مربوط باشد زیرا تصمیم سیاسی بر همه اثر میگذارد. صرفنظر كردن از بعضی «افراد» به این معناست كه از یکسو «افرادی» سركوب شدهاند و درعینحال از سوی دیگر نیروی سازندۀ «افراد» یعنی سیاست، مهمل گذاشته شده است. بهسادگی امكان دارد چنین موضوعی با نحوی یكسونگری، تحت عنوان بهرهكشی در غالبی اخلاقی طرح شود اما در حقیقت، غوغای فراوان علیه بهرهكشی باعث شده دو سوی این معادله به یك اندازه دیده نشود و مهمل ماندن نیروی سیاست كه گفته شد سازندۀ همگان است، به آرمانی دور تبدیل شود. لذا مردم را پی كار و بارشان میفرستند و فقط از آنها میخواهند در هر انتخاباتی بیایند و برگههای رأی را كه میانشان توزیع شده به صندوق بیاندازند. درواقع همۀ آنچه نقش سیاسی و امكان انسان شدن انسانهاست تبدیل به برگههایی میشود كه هر از چندی شمرده خواهد شد و مردم در بهترین حالت تبدیل به معمایی میشوند كه باید با یافتن راههایی برای كسب رضایت خاطرشان و رفاه حال ایشان فعلاً حل و فصل شود.
اما كسب رضایت خاطر افراد یك اجتماع سیاسی اگرچه شرطی لازم برای توفیق سیاسی هست، هنوز شرط كافی نیست. توجه داشته باشید كه چنانچه در كشوری فرضی، میزانِ مناسبی از رفاه فراهم شود آنگاه موضوعی كه باید بدان فكر كرد پایدار كردن این رضایت است. ازاینرو كشور فرضی همچنان به سوی امر سیاسی گشوده و منتظر میماند زیرا گسترش و تداوم رضایت عمومی نیاز به تدابیری برای حال و آینده دارد و مگر میشود حال و آینده را از هم جدا كرد. بدون نیروی كافی برای رفع و رجوع كردن مشكلات زمان حال نمیتوان آیندهای داشت و بدون آینده، رضایت كنونی چیزی بیش از یك دلخوشكنكِ خشك و خالی نیست. توفیق سیاسی تنها زمانی حاصل میشود كه همگان شریك قافلهای رو به آتیه باشند.
با همۀ این حرفها میدانیم كه همواره انباشت نیازها و منازعات داخلی و رقیبان خارجی، واقعاً وجود دارند. به همین خاطر دولتها كه شیپورچیان فراخوان سیاسی هستند حتی وقتی حسن نیت داشته باشند به راحتی نمیتوانند از عهدۀ ذات همگانی سیاست برآیند. اما برای جبران این نقیصه نیز دولتها معمولاً به نفع عمومی چنگ میزنند و از رفاه و امنیت سخن میگویند. رفاه و امنیت، چنانچه از نام مسحوركنندهشان پیداست جذاب و اغواگرند. خاصه زمانی كه با مشاركت عمومی، تهاتُر شوند. میتوانیم با این طور چیزها هر وقت خواستیم وضعیت استثنایی و فوقالعاده اعلام كنیم. از قضا بسیار پیش میآید كه مردم را با گسترش وحشت در خانهها نگاه میدارند و گاهی رفاه را چاشنی آن میكنند. بسیار پیش آمده كه ملتها را به هوای آسایشی كه شاید بیاید قانع میكنند و چهبسا مردم را به تعطیلاتی در رفاه عمومی بفرستند. ولی چه كسی اطمینان دارد كه وقتی از تعطیلات برگشت، هنوز رفاهی باقی مانده باشد. در سالهای اخیر عبارت «ریاضت اقتصادی» پربسامدتر از عبارت «دولت رفاه» شده است. این جابهجایی بزرگ از آنجا ممكن شده که صحنۀ سیاست از مردم خالی است. به همین دلیل تصور میشود که تنها با حضور در خیابان میتوان علیه آن مقاومت كرد.
كشورهای دموكراتیك معمولاً این حقیقت را پنهان میكنند كه انتخابات تنها زمانی ارزش دارد كه حافظ وضعیت انقلابی باشد. هر انتخاباتی نیروی خود را از انقلابی میگیرد كه پسِ پشت خود دارد و فقط به پشتوانۀ آن مصلح است. راستگرایانی كه فكر میكنند انتخابات به راه افتاده تا انقلاب نشود، میروند تا مشاركت همگانی را از انقلاب بزدایند. آنها با تردستی، مشاركت را نمایش میدهد ولی میروند تا با مسخ و تاكسیدرمی «مشاركت» انقلاب را خلع سلاح كند. از سوی دیگر، حكومتهای تكحزبی بلوك شرق هم كه تن به انتخابات نمیدادند گمان میكردند كه انقلابی در زمانی گذشته كافی بوده؛ آنها درواقع ضد انقلاب بودند و نمیخواستند آن را حفظ كنند، پس میرفتند تا با تردستی، مسخ و تاكسیدرمی كردن «انقلاب» آن را مصادره كنند. انتخابات سلاح سیاسی، روش سیاسی و درك سیاسی انقلابیون است. انتخابات درواقع تجلی درك سیاسی انقلابیون و آمادگی آنها برای محافظت از انقلابی نگاه داشتن مردم است. دولتهای موصوف به وصف دموكراسی، بنا به ادعایی كه دارند كار را با فراخوان عمومی آغاز میكنند. دولتهای چپگرا كه معمولاً به صورت تكحزبی اداره میشوند نیز قدرت را با انقلابی فراگیر شروع میكنند. اما چهبسا هردو سرانجام از مردم بخواهند به خانههایشان برگردند. آنها دست به اقداماتی محدودكننده میزنند. این اقدامات اغلب با دو گفتار امنیتی و حرفهایگری (كار علمی و تخصصی) پیش میرود. البته دولتها همواره از تركیب این دو استفاده میكنند ولی با بررسی شواهد میتوان نشان داد در هر تركیب كدام گفتار غلبه دارد. هركدام از گفتارهای امنیتی و حرفهایگری خصلتهای خاص خود را دارد. اما هردو به یك اندازه ذات همگانی امر سیاسی را معلق میكنند. گفتار امنیتی عقب مینشیند، پنهان میشود، همهچیز را در سایه میبرد و معتقد است پشت هر چیز آشكاری توطئهای در جریان است. لذا خشونت و بگیروببند را توجیه میكند و با درشتی اوضاع را در كنترل میگیرد. گفتار حرفهای تخصص و كارشناسی را گروگان میگیرد، همهچیز را كدگذاری میكند، صدای دیگران را به بهانه جهل مسكوت میگذارد و در پاسخ اعتراض، از ترفند بی اعتبار كردن و به سخره گرفتن رقیب استفاده میكند.
هر دو گفتار حوزۀ وسیعی را بهعنوان منطقۀ ممنوعه اعلام كردهاند. این همان حوزهای است كه همگان باید در آن مشاركت كنند تا امر سیاسی ممكن شود و انسانیت محقق گردد. چنین كاری درست مثل آن است كه به ما بگویند برای اینكه كارها در روال بماند بهتر است از مقام انسانی خویش دست برداریم. ما در اینجا آشكارا با بحران مواجه هستیم. چون درست وقتی به امنیت و حرفهایگری نیاز داریم این دو را میبینیم كه ما را از صحنه میتارانند. مگر می شود امنیت و حرفهایگری را پشت گوش انداخت. كسی كه میگوید بیاییم محض خاطر انسانیت هم كه شده امنیت را نادیده بگیریم و كارها را مهمل بگذاریم چطور آدمی است؟
فرانسه در جنگ دوم به خاطر ضعف در ایجاد امنیت و قدرت نظامی خیلی سریع به اشغال آلمان در آمد و ایران به قدری بیدستوپا و غیر حرفهای بود كه با وجود اعلام بیطرفی زیر چكمههای روسیه و انگلستان آسیبهای جدی دید.
دوران نهچندان كوتاه حكومت محمدرضا در ایران، با حركتی افتان و خیزان به سمت ایجاد امنیت با نماد ساواك و حرفهایگری با نماد برنامههای توسعه پیش رفت اما تا خواست اوج بگیرد در مواجه با چیزی قرار گرفت كه میتوان در این یادداشت به آن لحظۀ سیاست یا همان همگانی شدن امر سیاسی گفت؛ ما آن لحظه را به نام انقلاب اسلامی صدا میزنیم. شاه فرصت نكرد به مردم بگوید دارد با ایجاد منطقهای ممنوعه، امنیت و حرفهایگری را اعمال میكند و هركس دیگری میخواست چنین بگوید ناگهان در موضع توجیه خشونت ستمشاهی قرار میگرفت. ضرورت امنیت و حرفهایگری هرچند واقعیت دارد ولی مجاز نیستیم روایتی از این واقعیت به دست دهیم كه تبدیل به توجیه زشتی و ظلم شود. چنین روایتی مشكوك است و اگر چندی بپاید دیر نیست زمانی كه برملا شود.
انقلاب لحظۀ نابی بود كه در آن مشاركت مردم (امر سیاسی) در برابر دو گفتار امنیت و حرفهایگری قرار گرفت. این برخورد نشان داد كه امنیت و حرفهایگری نمیتوانند از امر سیاسی منتزع شوند؛ این دو، عامل و مولد قدرت سیاسی نیستند بلكه نتیجه امر سیاسیاند و نشانه یا جلوهای از قدرتی هستند كه سیاست ایجاد میكند. امر سیاسی كه همگانی است میبایست از رهآورد مشاركت عمومی مولد قدرت باشد و اگر مجبور شویم ضعف قدرت را با امنیت و حرفهایگری جبران كنیم باید فكر كنیم چگونه كارها برعكس شدهاند. كارها را نمیتوان تا ابد برعكس نگاه داشت.
حكومتهایی هستند كه به دلایلی مانند نوپایی و یا وضعیت خاص اقتصادی و سیاسی، ناامنتر و یا بیدستوپاتر از دیگران به نظر میآیند ولی توفیق آنها باعث تعجب دیگران میشود. راز پایداری آنها این است كه ریشۀ آنچه دارند هر قدر رقیق به نظر بیاید، در امر سیاسی و یا همان مشاركت عمومی قرار گرفته است. البته نیروها رفتهرفته آزموده میشوند. آزمودگی به سازماندهی نیروهای سیاسی منجر میشود و آن هم بهسادگی به دستگاههای عریض و طویل بروكراسی سیاسی تحویل خواهد شد و دستگاههای بروكراتیك كه ابتدا با فراخوان مردم ساخته شده بودند، ایبسا بدل به دستگاههای مردمزدایی میشوند. اینچنین است که اگر این آزمودگی با مراقبت از امر سیاسی همراه نباشد هر ساعت شكنندهتر میگردد.
تردستی با چیزهایی كه دیده میشود و آنچه دیده نمیشود انجام میگیرد. اما توفیق در تردستی به اغواگری نیست بلكه به مهارتی است كه پنهانی عمل میكند. تدبیر سیاسی نیز هرچند به چشم میآید اما به شرطی آینده را تضمین میكند كه پشت نادیدنی قرص و محكمی داشته باشد. پشت چیزها و آینده هردو به راحتی دیده نمیشوند اما نقطه اشتراك آنها فقط در نادیدنی بودن نیست بلكه در این است كه هر دو ارتباط وثیقی با هم دارند. هر تدبیر سیاسی كه بخواهد بحران دشواری امر سیاسی و نیز رابطۀ پیچیدۀ امنیت (حرفهایگری) و امر سیاسی را سهلانگارانه حل و فصل كند، بهزودی به سراشیبی میافتد.
ما هم اكنون در برههای به سر میبریم كه طرح سیاسی خود را معوج میبینیم. شور انقلابی كه زمانی كارها را به صورتهایی معجزهگون پیش میبُرد، میرود كه جایش را به نوعی رفتار مسالمتآمیز دهد كه از در آشتی با چیزی درآمده كه در گذشته علیهاش شوریده بود. این گذر با گفتار امنیت و حرفهایگری پیش میرود؛ ناملایمات گذشته را گوشزد میكند و وعدۀ آسایش میدهد. وعدۀ رفاه از آن چیزهایی است كه برقش چشم بیننده را میگیرد. اما وعده هر چه باشد وعده است و لازم نیست تا آیندۀ نامعلومی كه میگوید صبر كرد. شعار اعتدال بلافاصله بعد از اینكه تبدیل به برنامه و روال و عملكرد شود بر آفتاب میافتد. اگر این برنامهها عبارت از سیاستزدایی باشد (اتهامی كه عمیقترین منتقدان دولت گاهی به زبان آوردهاند) بر اساس آنچه گفته شد، میتوان پیشاپیش حدس زد كه چطور پیش خواهد رفت. به گمان من وعدۀ رفاه ازقضا مثالی مناسب است زیرا هم التفات به امر همگانی دارد و هم میتواند به محاسبات كمّی تبدیل شود. رفاه را با میزان مصرف اندازه میگیرند. اگر در تشنج بحثهایی علیه مصرفزدگی غرق نشویم تشخیص خواهیم داد كه مصرف چطور خوب و بد یا آیندهدار و بیآینده است. مصرفی كه معطوف به تولید داخلی باشد آینده صنعتی و اقتصادی را تضمین میكند و در مقابل ناگفته پیداست كه مصرفی كه به واردات باز میگردد مهلك و خانهخرابكن است. اینگونه است که حضور سیاست و گفتار سیاسی در عرصۀ انتخابات و رقابت سیاسی، اتفاقا میتواند -و بلکه باید- از دریچهای مولفهای تماماً حرفهای (گفتار رفاه) سنجیده شود.