اطلاعیه !
فرم عضویت در باشگاه مخاطبان





فیلسوف و شهروند
آیا می‌توان از کارنامۀ فلسفه پرسید؟


۶ دی ۱۳۹۸   2007  0  0 دیدگاه
فیلسوف می‌خواهد شهر را تا آنجا ببرد که حدودش را ملاقات کند. ولی شهر به سادگی فیلسوف را قِی می‌کند و حتی محتمل است که به او کرسی و جایگاه محترمی بدهد. اما شاید حق با شهر باشد و فیلسوف نداند که چطور این شهر است که او را شکست داده. اینجا این فیلسوف است که باید وارد شهر بشود و برای شهرش فرسوده شود تا شاید بتواند امید و امکانی تازه برای شهر فراهم آورد.

آیا می‌توان از کارنامۀ فلسفه پرسید؟ لحن این پرسش مهم‌تر از متن آن است. این سؤال امروز بیشتر برای زیرسؤال‌بردن فلسفه مطرح می‌شود. فیلسوف هم در برابر چنین پرسشی معمولاً موضع می‌گیرد و فلسفه را تعهد به حقیقت بر می‌شمرد که بنا بر طبیعت خود قرار نیست به کار مشکلات روزمره بیاید. به هر حال پرسیدن این سؤال از دانشی که اصلاً کارش تهیۀ کارنامه برای سایر علوم است، بر آن دانش گران خواهد آمد. شاید این پرسش را دربارۀ بسیاری از علوم دیگر نیز بتوان حتی با طنین بیشتری پرسید و کارآمدی‌شان را زیر سؤال برد. ولی چرا هیچ کجای دیگری این پرسش آنچنان که دربارۀ فلسفه مطرح است، حساس و شنیدنی نیست؟ آیا به این ترتیب اتفاقاً نباید از خطر این سؤال استقبال کرد؟ شاید این پرسش راهی برای فلسفه و مخاطبان آن بگشاید و امکانی برای بازبینی نحوۀ تفکر امروز ما فراهم کند.

این سؤال از نقطه‌نظر دیگری بیش از گذشته در حال مطرح‌شدن است. جامعۀ ایرانی در طول دوران معاصر همواره با پدیدۀ روشنفکری مواجه بوده، حال آنکه روشنفکر داناست، و در یک کلمه همواره در حال مصرف‌کردن سخن است. فیلسوف اما در حال پرسیدن است و به قول افلاطون بین دانایی و نادانی است، و حتی بیشتر از سایر مردم درگیر پرسش است. مناقشۀ کلاسیک بین فیلسوف و روشنفکر در ایران نیز شکل خاص خود را داشته و امروز در مرحلۀ ویژه‌ای است. جامعۀ ایرانی خصوصاً از مشروطه تاکنون جنبش‌های مختلف سیاسی را تجربه کرده و کوله‌باری از دستاورد و تجربۀ شکست را به همراه خود دارد اما امروز بیش از هر زمان دیگری دست فضای سیاسی برای دستاویزکردن سخنی انگیزاننده خالی است. گویا دیگر چیز سرگرم‌کننده‌ای که بتوان حقیقتاً به آن مشغول شد و در پرتو آن تجربه تازه‌ای را رقم زد یافت نمی‌شود. از همین رو بازار روشنفکری مثل سابق گرم نیست. این کسالت و به قول هیدگر ملالتی است که به لحظۀ فلسفی نزدیک است. توجه به فلسفه تاحدودی بیشتر شده، و خود فیلسوف نیز بیش از گذشته متوجه حساسیت موقعیت خویش شده، ولی آیا فلسفه مرد این میدان هست؟

در این میان تأسیس انجمن حکمت و فلسفه با کمک فرح پهلوی و تلاش سید حسین نصر لحظۀ مهمی در تاریخ فلسفۀ معاصر ایران محسوب می‌شود. مصاحبه‌ای که با دکتر نصر درباره ایدۀ تأسیس و راهِ طی‌شده انجمن داشتیم طبیعتاً به موضوع کارنامه و وظیفۀ فلسفه در ایران کشیده شد. فارغ از آنکه چه پاسخی توسط ایشان دریافت کردیم نفس این تن در دادن فلسفه به شمارش دستاوردهای خود نکتۀ قابل تقدیر سخنان این استاد پرسابقۀ فلسفه بود، چیزی که امروز حتی در میان اساتید برجسته کمتر به آن بر می‌خوریم. ای‌بسا مهم‌ترین وظیفه و دستاورد فلسفه بررسی صادقانه کارنامه خودش بوده باشد. این پرسش نهایتاً به اذعان دکتر نصر منجر شد. او به عنوان بنیان‌گذار این مسیر و حتی تأییدکنندۀ آنچه بعد از انقلاب بر انجمن حکمت و فلسفه رفته، فلسفه را در برآورده‌کردن انتظاری که خودِ فلسفه از خود داشته ناکام دانست. نصر نجات علوم از درافتادن به سرگشتگی و بلاتکلیفی را وظیفۀ فلسفه دانست و به رضایت‌بخش‌نبودن نتیجه البته اذعان کرد و فلسفه را شریک اساسی نابسامانی‌های امروز در ایران معرفی نمود.

اگر از موضع سنت‌گرایانۀ نصر بگذریم، نکتۀ مهم دیگر این مصاحبه را باید تلقی فرهنگی و بینافرهنگی نصر از فلسفه در راه تأسیس انجمن بدانیم. این مسأله از آنجا اهمیت دارد که این تلقی محدود به نصر نمی‌شود، بلکه امروز نیز بر زبان بزرگ‌ترین اساتید فلسفه ایران به صراحت می‌آید، تا آنجا که می‌توان به عنوان جریان مسلط از آن یاد کرد. دلیل تأیید مدیران پس از انقلابِ انجمن توسط نصر را باید از همینجا درک کرد. گفتگوی فلسفۀ ایرانی و اسلامی با فلسفه‌های دیگر خصوصاً فلسفه‌های شرقی نکته‌ای بود که او چندین و چند بار به عنوان ایده و راه انجمن حکمت بر آن تأکید کرد. فلسفه با جان‌سختی و صبر مخصوص خود پیروزی‌های مهمی بر رویکردهای روشنفکرانه بدست آورده. اما با پناه‌بردن به کلمۀ فرهنگ هنوز زهر روشنفکری را با خود به همراه دارد. فرهنگ نهایتاً امید نیکی و بسامانی از هستی دارد، و امیدوار است که روزی بتوان به هنجار تکیه داد و آسوده و سعادتمندانه زندگی کرد. اینگونه فرهنگ بار پرسش و ناتوانی در پرسیدن را تاب نمی‌آورد و بر زمین می‌گذارد. پژوهش حقیقی و پرسشِ اساساً واحدی که جان را به سوی خود می‌کشاند ای‌بسا برای پیران فلسفه رخ ندهد. اینگونه فلسفه که آمده بود تا از خطرهایی که نظم امور را تهدید می‌کنند اطلاع بدهد، خود اما تبدیل به مصرف‌کنندۀ بسامانی موقتی امور می‌شود.

البته طرح اساسی‌تر پرسش از فلسفه باید یک گام دیگر را نیز طی کند. فیلسوف همواره در برابر رویکرد صرفاً کاربردی به علوم، یا در برابر سلطۀ ارادۀ سیاسی بر حقیقت ایستادگی می‌کند و دشمن اصلی‌اش را روزمرگی می‌داند. اینگونه فیلسوف کرسی خود را در فاصله‌ای از شهر بنا می‌کند و به راستی فلسفه‌ای «انتقادی» پیش می‌گیرد. فیلسوف اینجا تلاش می‌کند مرز شهر باشد. در حقیقت فقط دیوان و خدایانِ بیرون شهر دشمنان فیلسوف نیستند، بلکه دشمن اصلی فیلسوف همان شهروند است. شهروندی که گاه در شکل سیاستمدار، گاه دانشمند، گاه صاحب سرمایه و ارباب مشاغل و یا کارگری ماهر ظاهر می‌شود. فیلسوف می‌خواهد شهر را تا آنجا ببرد که حدودش را ملاقات کند. ولی شهر به سادگی فیلسوف را قِی می‌کند و حتی محتمل است که به او کرسی و جایگاه محترمی بدهد. اما شاید حق با شهر باشد و فیلسوف نداند که چطور این شهر است که او را شکست داده. اینجا این فیلسوف است که باید وارد شهر بشود و برای شهرش فرسوده شود تا شاید بتواند امید و امکانی تازه برای شهر فراهم آورد. فیلسوف آن قهرمان یکه و تنها نیست که بعد از پایان ماجرا دوباره به سوی افق می‌رود و به بیابان باز می‌گردد، بلکه غم‌گسار و همدم همیشگی کسالت‌های شهر است. او در این غم‌گساری است که تنهاست. آن که بر عهد و سخنش می‌توان شهری بنا کرد همان کسی است که بیش از دیگران شهر را پذیرفته. ما از همان نقطه‌ای در حال ازدست‌دادن شهر هستیم که امیدمان را به شهربودنِ شهر می‌بازیم. ای‌بسا فیلسوف واقعی همان شهر-وند است.

انجمن حکمت و فلسفه ایران سید حسین نصر
دیدگاهتان را بنویسید
نام

ایمیل

متن پیام ارسـال دیدگـاه
سرمقاله
مشارکت ناامید
بدون تشکل‌یابی نیروهای مولد، نیروی انقلابیِ وفاداران جمهوری اسلامی به مصرف می‌رسد
محمدرضا هدایتی    سیدعلی کشفی   
فقدان گفتارهای سیاسی مؤثر و قدرتمند و کادر رهبری قابل‌اعتماد در این شرایط، می‌تواند سرنوشت متفاوتی برای این نیروها رقم بزند؛ سرنوشتی که یا نیروی ایجادشده را سرخورده‌تر می‌کند و فرومی‌نشاند یا آن را در جهاتی مغایر با منافع و قدرت ملی ایران به مصرف رساند. در این میان، شکل‌گیری تشکلی از نیروهای سیاسیِ مولّد که بتواند واجد گفتاری قدرتمند و امیدآفرین و کادر رهبری منسجم باشد، ضروری به نظر می‌رسد.


سرمقاله
نام من، هیچ‌کس
جغرافیای مقاومت در محاصره افتاده است
اباصالح تقی‌زاده طبری   
پول هنگفت انباشته در این کشورها به همراه سیاست مسالمت‌جوی دیکته‌شده، همۀ آن چیزی است که امکان رویاپردازی‌های توسعه را فراهم کرده و البته کار را برای کشوری چون ایران بسیار سخت نموده است؛ تصویر پاکیزۀ توسعه در این جغرافیا، در تقابل شدیدی با سیاست مقاومت از طرفی و در ادامۀ آن اقتصاد سیاسی تولیدی جمهوری اسلامی ایران است. جمهوری اسلامی که پس از انقلاب، جبهه‌ای تازه در منطقۀ آسیای غربی باز کرد و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس را در طرف کشورهای مرتجع و وابسته نشاند و خود داعیه‌دار استقلال و مبارزه با نیروهای غیرملی شد، حالا با چهره‌ای جدید از این کشورها روبه‌رو شده است. آن‌ها با شما نمی‌جنگند؛ می‌خواهند همکاری کنند؛ گویا از شما خواسته‌اند که نگاه تنگ‌نظرانۀ ژئوپلیتیک را به کناری نهید و جهان وسیع پر از فرصت را ببینید


سرمقاله
جغرافیای ضعیف
سیاست همسایگی نمی‌تواند صرفا پیگیری منافع باشد
علیرضا شفاه   
چین قطعا باید در اولویت بالای همکاری‌های اقتصادی ایران قرار بگیرد اما نمی‌‌تواند سیاست همسایگی دولت آقای رئیسی را تضمین کند. چین کشوری آرام است و اقتصادی جهانی دارد. اقتضای سیاست خارجی چین این است که از جنگ‌های نیابتی ایران و عربستان جلوگیری کند اما اگر بنا باشد ثبات اقتصادی جامعۀ ایران منجر به قدرت‌نمایی‌ها و تنش‌های تازه‌ای در منطقه شود، قطعا چین ضامن فعالیت‌های اقتصادی‌ای نمی‌شود که به چنان نتیجه‌ای منجر شود. در ذیل همین محاسبه است که چین ذیل مزایایی که به این منطقه می‌بخشد مراقبت می‌کند که روی زمین لغزنده و پرفتنۀ آن پیراهن‌آلوده نشود. آیا ما می‌توانیم خودمان را به‌عنوان برندۀ مطلق منطقه معرفی کنیم و همۀ امنیت آن را تضمین نماییم؟





موسسه علم و سیاست اشراق
شماره تماس : 77136607-021


عضویت در باشگاه مخاطبین

اینکه چیزها از نام و تصویر خود سوا می‌افتند، زندگی را پر از هیاهو کرده است و این هیاهو با این عهد مدرسه که «هر چیزی خودش است» و خیانت نمی‌ورزد، نمی‌خواند. مدرسه آرام است و این آرامش بخشی از عهد و ادعای مدرسه است. هیاهو در مدرسه به معنای ناتوانی مدرسه در نامگذاری چیزها است؛ به این معناست که چیزها می‌خواهند از آنچه هستند فرا بروند. آنجا که می‌توان دانست از هر چیز چه انتظاری می‌توان داشت، دعوا و هیاهویی نیست، نظم حاکم است و هر چیز بر جای خویش است. اما اگر هرچیز حقیقتاً بر جای خود بود و از آنچه هست تخطی نداشت، دیگر چه نیازی به مدرسه بود؟ اگر خیانتی ممکن نبود مدرسه می‌خواست چه چیزی را بر عهده بگیرد. اگر حقیقت نامی دارد، از آن روست که امکان ناراستی در جهان هست. نام چنانکه گفتیم خود عهد است و عهد نگه داشت است و نگه داشت آنجا معنا دارد که چیزها از جای خود خارج شوند.

(تمام حقوق متعلق به موسسه علم و سیاست اشراق است)